افسانه الدورادو یکی از معروفترین داستان های تاریخ است که روایت های مختلفی دارد. اما سرزمین مملو از طلا دقیقا کجاست؟
افسانه الدورادو که به سرزمینی مملو از طلا اشاره دارد یکی از معروفترین داستانهای تاریخ است که روایتهای گوناگونی دارد. اولین بار در قرن 16 و 17 و در اروپا افسانه شهر الدورادو به عنوان شهری اساطیری و مملو از طلا شایع شد. با وجود اینکه مکان دقیق الدورادو در منابع مختلف محل مناقشه است، اما گفته شده که این شهر جایی در آمریکایی جنوبی است.
تا به امروز و به خصوص در دوران تسلط استعماری دولتهای اروپایی بر آمریکای جنوبی، بسیاری از کاوشگران اروپایی و یا جستجوگران طلا و ثروت به دنبال الدورادو گشتهاند. با وجود این و بر اساس اطلاعات منتشر شده توسط The Historian، الدورادو را باید ترکیبی از چند افسانه در نظر گرفت و نه یک روایت ثابت.
الدورادو ؛ از افسانه تا واقعیت
اولین بار اما افسانه الدورادو طی قرن 18 میلادی در اروپا رایج شد و اشاره به شهری مملو از طلا جایی در آمریکای جنوبی داشت. در برخی روایتها، الدورادو یک مرد است، در برخی یک دریاچه و در برخی دیگر یک دره که در هر حال محور اصلی همگی، گنجینه بزرگ طلا است. اما منشا این افسانه و اینکه آیا واقعا شهر طلایی وجود دارد یا نه هنوز مورد بحث است.
ریشه های تاریخی ال دورادو
یکی از معروفترین داستانها درباره منشا الدورادو زمانی شکل گرفت که کشیش خوان د کاستلانوس، شاعر و مورخ فتوحات اروپاییان در قاره آمریکا، در بخشی از شعر خود در ستایش یک قهرمان اسپانیایی به آن اشاره کرد.
بر اساس دانشنامه تاریخ جهان، اولین و احتمالا معروفترین روایت درباره افسانه الدورادو مربوط به سنن خاص پادشاهی در قبیله موئیسکا است که جایی در فلات بزرگی در ارتفاعات شرقی رشته کوه آند در کلمبیای امروزی زندگی میکردند و فاتحان اسپانیایی آن را با نام Cundinamarca میشناختند.
داستان از این قرار است که پادشاه یا همان رئیس قبیله سالی یکبار طی رسومی خاص ابتدا بدن خود را با صمغ درختان و گیاهان (احتمالا با هدف چسبندگی) میپوشاند و سپس مردم به بدن او پودر طلا میپاشیدند تا پادشاه جلوه طلایی و باشکوهی داشته باشد. برخی میگویند منبع نام الدورادو از همین جا آمده و واژه الدورادو به معنای «مرد طلایی» است.
پادشاه بعد از پوشاندن بدنش با پودر طلا با یک کشتی به وسط دریاچه گواتاویتا میرفت که در نظر بومیان دریاچهای مقدس بود و سپس به داخل آب شیرجه میزد تا بدن زراندودش به نشانه تایید پادشاهیاش توسط ربالنوعی که اعتقاد بر وجود او در عمق دریاچه بود، شسته و تمیز شود.
سپس مردمی که به تماشای مراسم در سکوت مشغول بودند، جشن و سرور برپا کرده و هر یک به نوبه خود ادواتی از جنس طلا را به نشانه شکرگزاری به داخل دریاچه میریختند.
این سنت البته حدود 40 الی 50 سال پیش از ورود اسپانیاییها به این منطقه از بین رفت و در نتیجه هیچ یک از فاتحان قادر به مشاهده آن نبودند.
آغاز جستجوی الدورادو
ورژن دوم از داستان الدورادو مربوط به سال 1541، حدود 20 سال بعد از تسخیر قلمرو آزتکها توسط فرمانده کورتس و هشت سال بعد از قتل آتاهوالپا، امپراتور آزتک توسط فرانسیسکو پیزارو است.
در این برهه تاریخی، اسپانیاییها هنوز بخشهای زیادی از قاره را تصرف نکرده بودند و در نتیجه بخش عمده قاره جدید بر ایشان نامکشوف بود.
نسخه 1541 میلادی از افسانه الدورادو در نوشتههای یکی از فاتحان به نام گونزالو فرناندز د اویدو یافته شده است و داستان آن در کیتو، جایی در شمال اکوادور در جریان است که مربوط به زمانی است که اسپانیاییها با شکست دادن اینکاها، قلمرو آنها را به ویرانی کشانده بودند.
به گزارش اویدو در کتاب Mourning El Dorado، ارباب یا پادشاه بزرگ همواره در پوششی از طلا در گردش بوده است و معتقد بوده که هیچ زینتی زیباتر از طلا نیست.
جستجوی پیزارو برای الدورادو
در فوریه 1541 یکی دیگر از فاتحان اسپانیایی به نام گونزالس پیزارو با تعداد کمی از مردان مسلح خود از کیتو در اکوادور برای جستجوی سرزمین افسانهای الدورادو به راه افتاد. پیزارو در روایتهای ماجراجویانه خود الدورادو را نه یک انسان که یک دریاچه میخواند.
وقایعنگار معروف، پدرو دِسیزا دِلئون ماجرای سفر پیزارو برای جستجوی الدورادو را روایت کرده است و بر اساس روایت او، پیزارو با چند صد سرباز (بر اساس منابع مختلف بین 220 تا 349) و 4 هزار خدمتکار بومی از کیتو به شرق حرکت کرد. خدمتکاران به همراه اسبها، گرازها و تعدادی سگ شکاری در غل و زنجیر همراه کاروان پیزارو بودند.
پیزارو انتظار داشت که در سرزمین ناشناخته پیشرویش، تمدنی با زمینهای باز، کشتزارهای بزرگ و شهر و روستاها بیابد اما در عوض آنچه نصیبش شد هفتهها و ماهها راهپیمایی سخت و طاقتفرسا در جنگلهای بارانی و دست و پا زدن میان کوهها، مردابها و رودخانهها بود و به قول د لئون آنچه پیدا کرد چیزی جز سختی، قحطی و بدبختی نبود.
در طول راه بسیاری از مردم بومی توسط اسپانیاییها دستگیر و بازجویی شدند و وقتی پاسخی که پیزارو میخواست را نمیدادند مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار میگرفتند. با نزدیک شدن به ایام پایانی سال اوضاع بسیار بدتر شد، گرازها به عنوان آذوقه مهم جستجوگران مردند و خطر کمبود غذا شدیدا آنها را تهدید میکرد.
آنها در ادامه راهپیمایی خود به رودخانه بزرگی رسیدند که بنابر توصیفات دلئون، همان رود کوکا در جنوب خط استوا و در شمال اکوادور امروزین است. در اینجا یک ریش سفید محلی با شنیدن ظلم و ستمی که اسپانیاییها در جریان جستجوی گنجینه الدورادو به مردم روا داشته بودند، تصمیم گرفت آنچه ایشان میخواستند بشنوند به آنها بگوید.
او به اسپانیاییها گفت که در گذشتههای دور «جمعیت زیاد و ثروتمندی با پادشاهان قدرتمند در جنوب رود وجود داشتهاند». پیزارو با تکیه بر اظهارات این ریش سفید دستور داد تا یک قایق بزرگ بسازند و بخشی از مردان و آذوقه باقیمانده را با آن در طول رود حمل کرد، در حالی که دیگر مردان و اسبهای باقی مانده هم در امتداد ساحل رودخانه به راه افتادند.
آنها تا 43 روز به مسیر خود ادامه دادند اما نه تنها هیچ انسانی پیدا نکردند، بلکه حتی نتوانستند غذای کافی پیدا کنند تا مسئله تغذیه به معضلی جدی برای کاروان بدل شود.
در دسامبر 1541 یکی از مردان پیزارو به نام فرانسیسکو دی اورلانا داوطلب شد تا با قایق و پنجاه جنگجو به جستجوی غذا برود و به فرمانده خود قول مساعد داد که در اندک زمانی با دست پر بازگردد. اورلانا گرچه در یافتن غذا موفق بود اما هیچگاه بازنگشت.
در عوض او با 50 سرباز همراه خود، رود آمازون که در آن زمان اسپانیاییها به آن مارانیون میگفتند را پیدا کرد و برای چندین ماه در طول آن حرکت کرد تا نهایتا در 26 اوت 1542 به اقیانوس اطلس رسید.
گرچه اورلانا مدعی بود که چارهای جز حرکت نداشته، پیزارو او و همراهانش را خائن نامید و به آرامی با باقیمانده افراد خود به سمت کیتو بازگشت. در راه بازگشت اوضاع تغذیه کاروان به حدی بد شده بود که علاوه بر تغذیه از گوشت اسب و سگ، زین و چرم رکابهایشان را در آب میجوشاندند و روی آتش کباب میکردند تا شکم خود را سیر کنند. نهایتا جستجوگران شکست خورده در ماه ژوئن وارد کیتو شدند.
افسانه الدورادو به خوبی نشان میدهد که چگونه انگیزه مادی برای کسب ثروت به یکی از محرکهای اصلی اکتشافات اروپائیان در آمریکای جنوبی بدل شد.
کاوشگران آلمانی در جستجوی گنج
گرچه تلاش پیزارو، اولین اقدام جدی در جستجوی الدورادو بود، زمانی که داستانهای شهر طلایی در اروپا بر سر زبانها افتاد، فاتحان بیشتری با امید به یافتن گنجینه افسانهای الدورادو سفرهای اکتشافی خود را آغاز کردند.
گرچه اکثریت غالب فاتحان بعدی اسپانیاییها بودند، در موج دوم اکتشافات برای یافتن الدورادو، فاتحان، کاوشگران و جستجوگرانی از سراسر اروپا به آمریکای جنوبی میآمدند.
بخش عمده فاتحان البته عمدتا مردانی فقیر از آندلس، کاستیل و اکسترمادورا بودند که همگی به سویا و سپس به سان لوکار د بارامدا میرفتند. جایی که رودخانه مهم گوادالکیویر به اقیانوس اطلس میریخت و بیشتر سفرها به مقصد آمریکای جنوبی از آنجا آغاز میشد.
در همین حین اما گروههای هلندی، آلمانی، ایتالیایی، آلبانیایی، انگلیسی، اسکاتلندی و غیره هم در مسیر آمریکای جنوبی بودند. اما در طول دهه 1530 میلادی، آلمانیها مهمترین و برجستهترین گروهها بودند و یکی از معروفترین جستجوگران آلمانی، توماس فدرمن بود.
علت توجه خاص آلمانیها به افسانه الدورادو بنابر روایاتی مربوط به بدهکاری بزرگ امپراتور چارلز پنجم به خاندان بانکدار ولزر از آگسبورگ بود که امپراتور در بازپرداخت آن با مشکل جدی مواجه بود. او به جای بدهکاری خود، مجوز بهرهبرداری از همه امکانات استان ونزوئلا را به این خانواده داد اما در عوض حق تصرف 20 درصد از گنجینهها و بردهها را برای خود تا سال 1546 حفظ کرد.
فدرمن البته تنها کاوشگر آلمانی نبود که در این منطقه به جستجو مشغول بود و دیگر کاوشگران آلمانی عبارت بودند از جورج هوهرموت و فیلیپ فون هوتن.
یکی از مهمترین گروههای آلمانی تحت هدایت آمبروسیوس اهینگر حدود 405 پوند (184 کیلوگرم) طلا را از طریق اخاذی و خشونت از مردم بومی جمعآوری کرد که البته به قیمت جان خود و بسیاری از افرادش تمام شد. باقیمانده گروه او که در آن زمان از منطقه فرار کرده بودند حدود 2 سال بعد در جستجوی گنجینههای جمعآوری شده به کورو در ونزوئلا بازگشتند اما هیچگاه نتوانستند طلایی که دفن کرده بودند را پیدا کنند.