Excoino
سریال پساآخرالزمانی

معرفی 10 سریال منتخب ژانر پساآخرالزمانی در تاریخ تلویزیون

در این مطلب سراغ ده سریال برتر و موفق ژانر پساآخرالزمانی رفته‌ایم که ویرانی جهان را به داستان‌هایی فراموش‌نشدنی بدل کرده‌اند.

سریال‌های پساآخرالزمانی فارغ از نوع داستان‌پردازی این روزها یکی از جذاب‌ترین ژانرهای تلویزیون هستند. تماشاگران در این آثار، بیش از هر چیز با پرسش‌هایی نظیر سقوط تمدن، گونه انسان‌ها و آینده کره زمین مواجه می‌شوند. این ژانر از حیث مضمون و شخصیت‌پردازی، شباهت‌های زیادی با سریال‌های نئووسترن دارد؛ هر دو بر محور جدال انسان با طبیعت و قانون‌های ازهم‌پاشیده بنا شده‌اند. قهرمانان این جهان‌ها اغلب در سرزمین‌هایی بی‌قانون، متروک و در حال بازسازی سفر می‌کنند که بقای فردی در برابر بازمانده‌های اخلاقی و اجتماعی قرار می‌گیرد.

اما صرفِ داشتن فضایی پساآخرالزمانی، تضمینی برای کیفیت نیست. آنچه این آثار را فراتر می‌برد، وجود شخصیت‌هایی چندلایه، جهان‌هایی باورپذیر و درگیری‌هایی است که میان معنا و هرج‌ومرج در نوسان‌ هستند. درست به همین دلیل است که تنها معدودی از سریال‌ها توانسته‌اند از دل آخرالزمان، داستان‌هایی با ارزش هنری و انسانی بیافرینند. در این مطلب از گجت نیوز، به سراغ ۱۰ سریال پساآخرالزمانی برجسته در تاریخ تلویزیون رفته‌ایم که نه‌تنها ویرانی را نشان می‌دهند، بلکه نگاهی تازه به مفهوم زندگی، اخلاق و آینده بشر ارائه داده‌اند.

فهرست مطالب

نگاهی به ده سریال برتر تاریخ در ژانر پساآخرالزمانی

ژانر پساآخرالزمانی در تلویزیون، بر پایه‌ جهان‌هایی بنا شده است که پس از فروپاشی تمدن یا وقوع فاجعه‌ای جهانی جریان می‌یابند؛ جایی که بقا، اصلی‌ترین دغدغه‌ انسان است. در این سریال‌ها، مخاطب با جوامعی روبه‌ویرانی یا بازسازی‌شده روبه‌رو می‌شود که با شیوع ویروس‌های مرگبار و شورش‌های آخرزمانی یا بحران‌های زیست‌محیطی و جنگ‌های جهانی درگیر هستند.

درون‌مایه‌ غالب یک سریال پساآخرالزمانی، کشمکش میان انسان و محیط نابودشده است که در پس‌زمینه‌ آن، مفاهیم اخلاق، امید و بازتعریف انسانیت به چالش کشیده می‌شوند. شخصیت‌های محوری معمولاً بازماندگان، مبارزان یا رهبرانی هستند که به دنبال معنا در جهانی بی‌معنا می‌گردند. با آگاهی از همه این موارد در ادامه با آثاری آشنا خواهید شد که مرز میان یک سریال پساآخرالزمانی موفق و شاهکارهای این ژانر را تعریف می‌کند.

10- Pluribus (محصول سال ۲۰۲۵-تاکنون)

صادقانه باید گفت که سریال پساآخرالزمانی «پلوریبوس» هنوز به‌طور کامل پخش نشده تا بتوان جایگاه نهایی‌ آن را در میان بهترین‌های ژانر تعیین کرد، اما همین چند قسمت نخست نشان داده‌اند که اگر سطح درخشان طنز، فلسفه‌ورزی و خودآگاهی متنی‌ اثر حفظ شود، این سریال می‌تواند در مسیر صعود به صدر جدول آثار این ژانر حرکت کند. پلوریبوس جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن فاجعه‌ای مرگبار رخ داده، اما برخلاف بیشتر آثار مشابه آخرالزمانش لبریز از خطرهای ملموس و خون نیست، بلکه بیشتر ذهنی و فلسفی است.

هر یک از شخصیت‌ها هویتی مستقل و دیدگاهی قابل دفاع نسبت به گروه یا فردگرایی دارند و همین تضاد نگاه‌ها باعث می‌شود گفتگوهای درونی و بیرونی‌ مانند آینه‌ای از جامعه مدرن جلوه کند که میان اشتراک‌نظر و استقلال، در نوسان است. در این میان ریا سیهورن با حضوری خیره‌کننده نقش کارول را بازی می‌کند که به‌نوعی تنها صدای تفکر فردی در برابر امواج ذهن‌های به‌هم‌پیوسته است.

بیشتر بخوانید

اجرای او، به‌ویژه پس از اپیزود Got Milk که همه اطرافیانش در آلبوکرکی رهایش می‌کنند، حالتی از نمایش تک‌نفره پیدا کرده و بُعدی احساسی و روان‌شناختی به سریال می‌بخشد. با پیشرفت فصل اول، پلوریبوس از محدوده‌ یک ایده‌ انتزاعی عبور می‌کند و به جهان ملموس‌تری می‌رسد که کنش‌های کارول نشان می‌دهد او دیگر صرفاً ناظر این پدیده نیست، بلکه فعالانه در برابرش می‌ایستد.

9- Silo (محصول سال ۲۰۲۳-تاکنون)

سریال پساآخرالزمانی «سیلو» با ظرافت نشان می‌دهد که چگونه یک داستان به ظاهر علمی‌تخیلی و عجیب می‌تواند آیینه‌ای از واقعیت‌های اجتماعی و روانی انسان معاصر باشد. این سریال یادآور می‌شود که ناشناختن تاریخ خود، بزرگ‌ترین تهدید برای هویت جمعی است، زیرا وقتی مردم ندانند از کجا آمده‌اند در سکوت اجازه می‌دهند دیگران روایت وجودشان را بازنویسی کنند.

در جهان بسته و طبقه‌به‌طبقه‌ی سیلو، انسان نه فقط با محدودیت‌های فیزیکی، بلکه با مرزهای ذهنی و سیاسی مواجه است؛ جایی که دانستن حقیقت به معنای خطر کردن برای بقاست. زیبایی روایت سیلو در این است که همزمان دو سطح از معنا را پیش می‌برد و در ظاهر داستانی سرگرم‌کننده از بقای ده‌هزار انسان در سازه‌ای عظیم و محصور است، اما در عمق، تاملی فلسفی بر ارتباط میان دانش، قدرت و کنترل جمعی است.

در زیر پوست این سکونتگاه، اضطراب و رمز و رازی پنهان از دنیای بیرون آرام‌آرام به هم می‌پیوندند تا تصویری از جامعه‌ای بسازند که از ترس فروپاشی، خود را درون حصار دروغ نگه داشته است. کارگردانی و اتمسفر سریال با استفاده از فضاسازی محدود و نورپردازی سرد، حس خفگی درون سازه را به بیننده منتقل می‌کند، درحالی‌که طرح روایی آن با افشاگری‌های تدریجی به لایه‌های پیچیده‌تری از فریب و پنهان‌کاری قدرت می‌رسد. با این همه، عمق شماتیک گاه باعث می‌شود ریتم داستان بیش از حد به درون تأملات مفهومی کشیده شود و از شدت دراماتیک خود فاصله بگیرد.

8- Falling Skies (محصول سال ۲۰۱۱-۲۰۱۵)

در میان انبوه آثار پساآخرالزمانی که اغلب از نبرد مستقیم با تهدیدات بیرونی می‌گریزند و فجایع را در قالب نیروهایی نامرئی، ویروس‌ها یا خرابی‌های انسانی نشان می‌دهند، سریال پساآخرالزمانی «سقوط آسمان‌ها» جسورانه‌ترین مسیر را انتخاب می‌کند که شامل بازآفرینی جنگی تمام‌قد میان انسان و بیگانه بر روی خاک زمین است.

این سریال بدون فروغلتیدن در دام کلیشه یا اغراق، توانسته است تعادل نادری میان اکشن، درام انسانی و تأمل فلسفی بر ماهیت بقا برقرار کند. جهان داستان همزمان ویرانه‌ای ملموس و استعاره‌ای از جامعه‌ای است که برای حفظ هویت خود در برابر نیرویی چیره و نادیده، دست به مقاومت می‌زند. در هر فصل، تمرکز روایت از نبرد صرف به درون انسان‌ها و گروه‌های کوچک‌تر می‌رود و مفهوم «دشمن» دیگر محدود به بیگانه‌ فرازمینی نیست، بلکه به شکاف‌های اخلاقی درون بازماندگان گسترش می‌یابد.

همچنین بخوانید

هوشمندی سریال در همین است که تقابل انسان و بیگانه را به پرسشی عمیق‌تر درباره‌ی معنای انسانیت در شرایط اشغال و اضطراب جمعی بدل می‌کند. یکی از نقاط عطف اثر، بازی قدرتمند نوآ وایلی در نقش تام میسون است؛ شخصیتی که در عین تدریس تاریخ، ناگهان خود به بخشی از تاریخ بدل می‌شود. وایلی با حضوری متعادل و چندلایه موفق می‌شود درون‌مایه‌ اصلی سریال را در چهره‌ای واحد جمع کند. از منظر تولیدی نیز سقوط آسمان‌ها نه قربانی لغو زودهنگام شد و نه در چرخه‌ تکرار و کش‌دار شدن گرفتار شد.

7- Paradise (محصول ۲۰۲۵-تاکنون)

سریال پساآخرالزمانی «بهشت» با اپیزود آزمایشی خود نشان می‌دهد که هنوز می‌توان در این ژانر داستانی احساسی و در عین حال انسانی خلق کرد. قسمت نخست با پررنگ کردن حس از‌دست‌دادن و حیرت، و با تکیه بر ایفای نقش درخشان جیمز مارسدن، موفق می‌شود تماشاگر را از همان ابتدا درگیر کند. مارسدن به‌طرزی باورپذیر میان اضطراب، شوخ‌طبعی و فروپاشی درونی در نوسان است.

با این حال، در میان لایه‌های احساسی و شخصیت‌های درگیر با واقعیت پایان دنیا، ساختار روایی سریال گاه با نوساناتی همراه است. دن فوگلمن، خالق سریال که پیش‌تر با سبک ویژه و احساسی خود در آثار خانوادگی شناخته می‌شد، در اینجا نیز همان گرایش را دنبال کرده است. اما این بار، تمایل او به جای روایت تدریجی و روان، به استفاده از سکانس‌های تعلیقی ناگهانی و فلش‌بک‌های توضیحی انجامیده است که به جای خلق تداوم دراماتیک، گاهی حس بی‌ثباتی و پرش زمانی بیش‌از‌حد بر جای می‌گذارد.

با وجود این ضعف‌ها، لحظات اوج احساسی سریال غیرقابل انکار هستند. به‌ویژه اپیزود The Day که روایتگر روز فروپاشی جهان است، از بهترین اجراهای احساسی سال تلویزیون محسوب می‌شود. اپیزودی که هم در سطح حسی به شدت تأثیرگذار است و هم از نظر مفهومی، جهان بی‌نظم و آسیب‌دیده‌ پس از فاجعه را به‌طرزی واقع‌گرایانه بازتاب می‌دهد. اگرچه بهشت هنوز از نظر روایت کلی به انسجامی در حد سریال‌های پیشرو این ژانر نرسیده، اما بدون شک اثری قابل توجه است. چشم‌انداز فصل دوم با محوریت خروج خاویر (استرلینگ کی. براون) از بهشت، می‌تواند فرصت بازتعریف جهان و مضامین فلسفی سریال باشد.

6- Jericho (محصول سال ۲۰۰۶-۲۰۰۸)

در جهانی که اغلب روایت‌های پساآخرالزمانی مرز روشنی میان پیش از فاجعه و پس از نابودی کامل ترسیم می‌کنند، «جریکو» راه متفاوتی را برمی‌گزیند. این سریال پساآخرالزمانی به‌جای نمایش جهانی که به‌کلی فروپاشیده، در فضای میانیِ مبهمی بین نظم و هرج‌ومرج، امید و اضطراب، گذشته و آینده حرکت می‌کند. منحصربه‌فردی روایت در همین میانه است؛ نقطه‌ای که نه نابودی کامل رخ داده و نه بازسازی آغاز شده و انسان‌ها در جست‌وجوی حقیقت و بقا مانده‌اند.

تنش مرکزی جریکو از ترسی می‌آید که از ندانستن سرچشمه می‌گیرد. این سریال در انتقال این احساس بلاتکلیفی، ظرافتی دارد که در اغلب آثار آخرالزمانی دیده نمی‌شود. در فصل دوم، این جهان مرموز و محصور گسترش می‌یابد که در آن یک نسخه‌ نیمه‌کامل از دولت پیشافاجعه در حال بازسازی است.

بیشتر بخوانید

این نگاه تازه، برخلاف الگوی رایج شروع از صفر، تصویری واقعی‌تر و انسانی‌تر ارائه می‌دهد. جایی که قدرت، بوروکراسی و گذشته هنوز سایه می‌افکنند و بازماندگان نه فقط با طبیعت، بلکه با ساختارهای ناتمام تمدن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. در نهایت جریکو بیش از آنکه درباره‌ پایان جهان باشد، درباره‌ تلاش انسان برای معنا دادن به جهانی است که هنوز تمام نشده است و شاید همین حس معلق‌بودن بین فروپاشی و تداوم، آن را به اثری منحصربه‌فرد در میان سریال‌های آخرالزمانی بدل می‌کند.

5- The Last Of Us (محصول سال ۲۰۲۳-تاکنون)

فصل دوم «آخرین بازمانده از ما» بدون تردید گامی به عقب بود، هم از نظر انسجام روایی و هم در تأثیر عاطفی که فصل نخست با قدرت تمام خلق کرده بود. با این حال باید اذعان کرد که این فصل در موقعیتی دشوار قرار داشت و ادامه دادن داستانی که نخستین فصل آن نه فقط به‌عنوان یک اقتباس موفق از بازی ویدیویی، بلکه به عنوان پدیده‌ای فرهنگی در حافظه جمعی ثبت شد، انتظار فوق‌العاده سنگینی بر دوشش گذاشته بود.

فصل اول به‌واسطه‌ ارتباط انسانی غیرمنتظره میان جوئل (پدرو پاسکال) و الی (بلا رمزی) به موفقیتی فراتر از انتظارات رسید. این رابطه‌ شبه‌ پدر و دختری، نه بر اساس احساسات بلکه بر مبنای تصمیمات اخلاقی پیچیده و واقع‌گرایی احساسی شکل گرفت. اوج این مفهوم در همان تصمیم نهایی جوئل برای نجات الی با هزینه نابودی احتمالی نجات بشریت متجلی شد. تصمیمی که اگرچه از نظر اخلاقی قابل‌بحث است، اما از منظر شخصیت‌پردازی عمیقاً انسانی و منطبق با شکاف‌های درونی و ناتوانی او در رها کردن دوباره‌ کسی است که دوست دارد.

اما در فصل دوم، این عمق شخصیتی جای خود را به زنجیره‌ای از واکنش‌ها و تصمیمات پرخطا داد. الی که زمانی مظهر معصومیتی مصمم و امیدی سرسخت بود، در این فصل بیشتر به قربانی خشم و لجاجت خود بدل می‌شود. هر فاجعه‌ای که در مسیر الی رخ می‌دهد، بازتاب مستقیم تصمیمات خود اوست و تماشای این سقوط تدریجی، برخلاف کشمکش تراژیک جوئل نه شکوه دارد و نه رهایی، بلکه رنگی از انزجار و دلسردی در مخاطب برمی‌انگیزد.

4- The 100 (محصول سال ۲۰۱۴-۲۰۲۰)

سریال پساآخرالزمانی «صد» یکی از شاخص‌ترین آثار شبکه‌ CW است که بر اساس مجموعه‌ای از رمان‌های نوجوانان به قلم کَس مورگان ساخته شده است. همین منشأ باعث شده تا سریال، برخلاف درام‌های سنگین‌تر و بزرگسالانه‌ای چون آثار HBO در آغاز مخاطبانی متفاوت و جوان‌تر را هدف قرار دهد. با این حال، صد خیلی زود فراتر از پیش‌فرض‌های خود حرکت می‌کند و در مسیری بزرگ‌تر و تاریک‌تر گام می‌گذارد؛ مسیری که آن را از یک درام نوجوانانه به اثری فلسفی و گاه خشونت‌بار درباره‌ انتخاب‌های اخلاقی در شرایط حدی بدل می‌سازد.

داستان در جهانی پس از نابودی زمین توسط فاجعه‌ی هسته‌ای آغاز می‌شود؛ جایی که بازماندگان بشر برای نسل‌ها در ایستگاه فضایی بزرگی با نام آرک (The Ark) زندگی کرده‌اند. هنگامی که منابع حیاتی این ایستگاه رو به پایان می‌رود، گروهی از صد نوجوان زندانی برای آزمایش امکان بازگشت به زمین فرستاده می‌شوند. همین نقطه آغاز بستری فراهم می‌کند تا سریال همزمان درباره‌ بقای فیزیکی و فروپاشی اخلاقی سخن بگوید. فصل دوم نقطه‌ عطف واقعی سریال است و پویایی آن تثبیت می‌شود و دیگر وابستگی به کلیشه‌های جوانان و روابط سطحی کمتر دیده می‌شود.

همچنین بخوانید

این فصل با عمق دادن به جدال میان اخلاق فردی و بقای جمعی، روح اصلی و تاریک سریال را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که سریال پساآخرالزمانی صد از پرداخت‌های سطحی آغازین فاصله گرفته و به‌دنبال تصویر انسان در لبه‌ سقوط است. در ادامه‌ مسیر، سریال بارها خود را بازتعریف می‌کند. اما همین تلاش برای گسترش روایت، گاه از هویت اولیه‌ اثر می‌کاهد. در دو فصل پایانی، زمانی که شخصیت‌ها زمین را ترک کرده و به سیاره‌ای تازه به نام سنکتوم (Sanctum) می‌روند، بخشی از ریشه‌ی نمادین داستان از دست می‌رود، زیرا ارتباط مستقیم آن با زمین، با خاک، با میراث بشر، عنصر اصلی فلسفه‌ سریال بود.

3- Station Eleven (محصول سال ۲۰۲۱)

سریال پساآخرالزمانی «ایستگاه یازده» که در سال ۲۰۲۱ از شبکه‌ HBO Max پخش شد، یکی از آثار شگفت‌انگیزی است که نه‌تنها به دلیل کیفیت هنری خود، بلکه به سبب زمان‌بندی انتشار در ذهن مخاطبان ماندگار شده است. این سریال اقتباسی از رمان مشهور نوشته‌ امیلی سنت جان مندل (منتشرشده در سال ۲۰۱۴) است؛ رمانی که با نگاهی تأمل‌برانگیز به شیوع یک بیماری مرگبار جهانی، به طرز پیشگویانه‌ای با رویدادهای واقعی همه‌گیری کووید-۱۹ هم‌پوشانی دارد.

اما آنچه ایستگاه یازده را فراتر از صرفاً یک بازتاب تصادفی از دنیای ما قرار می‌دهد، هویت مستقل و کاملاً منحصربه‌فردش است. برخلاف بسیاری از آثار پساآخرالزمانی که بر بقا و خشونت تأکید می‌کنند، این سریال تمرکز خود را بر هنر، حافظه و بازماندگان فرهنگ انسانی گذاشته است. روایت درباره‌ گروهی از بازیگران و نوازندگان دوره‌گرد است که پس از فروپاشی تمدن، به اجرای نمایش‌های شکسپیر برای گروه‌های کوچک بازماندگان می‌پردازند.

تضاد میان زیبایی هنر و فروپاشی جهان، فضای سریال را منحصر به‌فرد می‌سازد؛ جهانی که نه‌تنها ترسناک و وهم‌آلود است، بلکه با گذشت زمان، در عمق و تأثیرگذاری‌ خود بر تماشاگر رشد می‌کند. طراحی روایی غیرخطی، پرش‌های زمانی گسترده و تمرکز بر حافظه‌های پراکنده شخصیت‌ها، ایستگاه یازده را به اثری غیرعادی و در عین حال عمیقاً انسانی بدل کرده‌اند. در کنار این ساختار شاعرانه، جنبه‌ نمادین و فلسفی اثر نیز چشمگیر است. همان‌گونه که ویروس در رمان و سریال جسم انسان را از بین می‌برد، انگار زمان و فراموشی نیز در حال نابودی هویت فرهنگی بشر هستند.

2- Fallout (محصول سال ۲۰۲۴-تاکنون)

سریال پساآخرالزمانی «فال‌اوت» که در سال ۲۰۲۴ توسط آمازون پرایم ساخته و پخش شد، یکی از درخشان‌ترین اقتباس‌های تاریخ بازی‌های ویدیویی است که با هوشمندی، گستردگی منبع اصلی‌ را نه به دام پیچیدگی، بلکه به سکوی روایت تبدیل کرده است. جهان بازی‌های Fallout، با دهه‌ها تاریخ و شهرهای متنوع پساآخرالزمانی در سراسر ایالات متحده، زمینه‌ای عظیم و گاه دشوار برای اقتباس بود. با این حال، سازندگان سریال با انتخابی استراتژیک و غیرمنتظره، تصمیم گرفتند فصل نخست را در لس‌آنجلس بنا کنند که در هیچ‌یک از نسخه‌های بازی‌های اصلی فال‌اوت به‌صورت کامل مورد استفاده قرار نگرفته است.

این تصمیم، هوشمندانه‌تر از آن است که در نگاه اول به نظر می‌رسد و با دوری از محتوای شناخته‌شده‌ بازی‌ها، سریال توانسته تعادلی دقیق میان طرفداران قدیمی و مخاطبان تازه‌وارد برقرار کند. بیننده‌ای که سال‌ها با جهان فال‌اوت خو گرفته، نشانه‌ها و ارجاعات ظریفی را در محیط می‌یابد و بیننده‌ تازه‌کار، بدون ترس از جا ماندن از روایت، در جهانی کاملاً جدید و در عین حال وفادار به فضای منبع اصلی غوطه‌ور می‌شود. از نظر جغرافیایی و روایی، لس‌آنجلس انتخابی فوق‌العاده است. این شهر در نزدیکی لاس‌وگاس جدید قرار دارد؛ مکانی که در محبوب‌ترین بازی مجموعه، Fallout: New Vegas قلب تپنده‌ داستان محسوب می‌شود.

بیشتر بخوانید

نزدیکی جغرافیایی میان لس‌آنجلس و لاس‌وگاس جدید نه‌تنها امکان پیوند طبیعی بین فصل‌ها و داستان‌های بزرگ‌تر فرانچایز را فراهم کرده، بلکه فضای پرجاذبه‌ای ایجاد می‌کند برای گسترش آینده‌ داستان بدون وابستگی سنگین به گذشته‌ بازی‌ها. بدین ترتیب، نویسندگان با آینده‌نگری روایی این امکان را پدید آورده‌اند که فصل‌های بعدی بتوانند به جهان‌های آشنا و نمادین فال‌اوت سرک بکشند، در حالی که استقلال هنری سریال حفظ می‌شود. فصل اول، در همین چارچوب تازه موفق شد بنیانی قوی و دیالوگی پرمایه میان وفاداری و نوآوری بنا کند.

1- The Walking Dead (محصول سال ۲۰۱۰-۲۰۲۲)

سریال پساآخرالزمانی «مردگان متحرک» تنها یک سریال زامبی نیست؛ بلکه گواهی است بر اینکه یک روایت بلندمدت چگونه می‌تواند با تحول مداوم در تلویزیون زنده بماند. گرچه موفقیت تجاری همیشه مترادف با کیفیت هنری نیست، اما دشوار است که انکار کرد مجموعه‌ای با یازده فصل اصلی و شش اسپین‌آف فعال و موفق، کاری اساساً درست انجام داده است. بسیاری از سریال‌ها پس از چند فصل، در تله‌ تکرار گرفتار می‌شوند. اما مردگان متحرک دقیقاً در نقطه‌ مقابل این وضعیت ایستاد. این سریال از آغاز خود در سال ۲۰۱۰ تا پایان در ۲۰۲۲، مدام خود را بازآفرینی کرد.

حرکتی که از نظر ساختاری، شبیه گذر فصل به فصل یک رمان بزرگ بود که هر فصلش با لحن و دغدغه‌ای منحصربه‌فرد تعریف می‌شد. در دل این پویایی، نکته‌ای مهم و اغلب نادیده‌گرفته‌شده نهفته است و آن موضوع اصلی خود داستان بود. مردگان متحرک نه تنها درباره‌ بقا در دنیایی آلوده به زامبی‌ها، بلکه درباره‌ی چگونگی دگرگونی انسان‌ها در مسیر بقا است. شخصیت‌ها همان‌گونه که دنیا تغییر می‌کرد، هویت خود را بازتعریف می‌کردند. از ریک گرایمزِ قانون‌مدار فصل اول تا رهبر دوگانه‌نگر فصل‌های میانی، از کارولِ آسیب‌پذیر تا جنگجویی خونسرد و واقع‌گرا، و از دارل تنها تا ستون انسانی آخرین گروه‌ها، همه‌ آنان سفری را تجربه کردند که هدف نهایی‌ آن ناشناس شدن تدریجی در چشمان خودشان و مخاطب بود.

این حرکت دائمی، تفاوت بنیادین میان تلویزیون و سینما را نمایان می‌کند. فیلم‌ها عموماً بر یک تجربه‌ تغییریافته تمرکز دارند، اما در تلویزیون، تماشاگران به دنبال روندی از دگرگونی‌ها هستند؛ زنجیره‌ای از تحولات که هر نقطه‌ عطف به بعدی منتهی می‌شود. «مردگان متحرک» شاید یکی از معدود سریال‌هایی باشد که این واقعیت را به‌طور کامل درک و عملی کرد. هیچ عضو اصلی بازیگران فصل اول در پایان فصل یازدهم باقی نمانده بود که نه علامت فرسودگی، بلکه نتیجه‌ وفاداری به همین روح حرکت و تحول بی‌پایان بود.

پاسخ بدهید

وارد کردن نام و ایمیل اجباری است | در سایت ثبت نام کنید یا وارد شوید و بدون وارد کردن مشخصات نظر خود را ثبت کنید *

*