بعد از مراسم گلدن گلوب تمامی نگاهها به سمت فیلم 1917 برگشت، اثری که توانست دو جایزه اصلی و مهم «بهترین فیلم درام» و «بهترین کارگردان» را تصاحب کند و حالا در این یادداشت قصد داریم به بررسی جدیدترین ساخته سم مندس بپردازیم.
در تار و پود اغلب آثار جنگی مهم، یک نگاه ضد جنگ و نکوهشگر تنیده شدهاست تا ضمن به تصویر کشیدن لحظات هیجانانگیز و مرعوبکننده نبردهای عظیم، بیننده به روشنی دریابد تجربه زیستی در یک شرایط جنگی بسیار خشنتر، خطرناکتر و ملالآورتر از تصورات ذهنی است که برخی آثار هالیوودی به او القاء کردهاند. فیلم 1917 دقیقا یکی از همین آثار بوده که با درهم آمیختن فیلمنامهای تراز اول و تکنیکهای فنی مناسب، ما را به دل یک کارزار نفسگیر میبرد تا با دو سرباز انگلیسی در جبهههای غربی جنگ بزرگ همراه شویم و در انتهای فیلم، درست زمانی که مالامال از هیجان و لذت هستیم، به صندلیهایمان تکیه دهیم و اندکی به این بیندیشیم که جنگ میتواند چه بلایی بر سر آرزوها و عزیزانمان بیاورد.
داستان فیلم در بحبوحه جنگ جهانی اول و سال ۱۹۱۷ رقم میخورد. در آوریل آن سال ایالات متحده آمریکا رسما وارد نبرد شد تا توازن قوا را کمی به نفع متفقین تغییر دهد. ماجرای فیلم از جایی شروع میشود که نیروهای آلمانی با یک عقبنشینی تاکتیکی قصد دارند نیروهای انگلیسی را متقاعد کنند که با یک حمله برقآسا قادر خواهند بود نازیها را قتل عام کنند. اما این امر فراتر از یک خیال خوش نیست و اگر چنین حملهای از سوی انگلیسیها صورت بگیرد، شاهد کشته شدن هزار نفر از همرزمانشان خواهند بود. دو سرباز با نامهای اسکافیلد و بلیک (به ترتیب با بازی جرج مکای و دین-چارلز چپمن) مامور میشوند تا خبر لغو حمله را به لشکر انگلیسی برسانند و این دو جوان فرصت چندانی برای عبور از دشتهای متروک، سربازان پراکنده آلمانی و چالشهای پیش رویشان ندارند. این قصه سر راست، اما تاریخی شما را به یاد کدام حکایت حماسی میاندازد؟ اگر از دوستداران جی. آر. آر. تالکین و ارباب حلقهها باشید با کمی دقت متوجه قرابتهای این ماجرا با سفر فرودو و سم خواهید شد. هر دو قصه سربازانی دارند که به یکباره مسئولیت سنگینی به آنها محول میشود و باید از میدان نبرد ناشناخته و سختی گذر کنند تا جان هزاران تن دیگر را نجات دهند و برایشان راه گریزی از این ماموریت خطیر نیست. حلقه را هم همان پیام نظامی سپرده شده به اسکافیلد و بلیک در نظر بگیرید تا همه چیز سادهتر شود و بهتر ببینیم رد تلاشهای انسان برای بقا، نجات عزیزان و به ثمر رساندن مجاهدهای همراهانش، نه فقط در داستانهای اسطورهای، بلکه در تمامی روایتهای بشردوستانه تا چه اندازه پررنگ است. 1917 اصلا به دنبال این نیست که در قامت یک معلم اخلاق ظاهر شود و مدام چنین مسائلی را طرح کند، بلکه با روایت سریع و مجذوب کنندهاش قصد دارد ما را به تماشای بخش تاریکی از تاریخ دعوت کند تا خودمان دریابیم مرگ و تباهی ناشی از یک جنگ عظیم تا چه اندازه دردناک است.
در سال 1917 جنگ جهانی اول به بنبست میرسد. برخی حکایتها میگویند در آن روزها اگر از سنگر بیرون میآمدی با سرخی خونت، حکم مرگت را امضا کرده بودی. متیو نیلر، رئیس و مسئول ارشد اجرایی موزه ملی جنگ جهانی اول در آمریکا، ماه آوریل سال 1917 را اینچنین توصیف میکند: «تلفات هر دو طرف بسیار بالاست و هیچ چشماندازی برای پایان این وضعیت دیده نمیشود.» اینها را میگویم تا بهتر متوجه شوید ماموریت ناگهانی که به اسکافیلد و بلیک سپرده میشود تا چه اندازه بر سرنوشت ارتش انگلیسیها و حتی آینده جنگ جهانی اول تاثیرگذار است. سم مندس به خوبی فرم مناسب برای نگارش فیلمنامه اثر را پیدا کرده و با کمک ویلسون-کرنز به این ساختار یکپارچه از متن به اجرا رسیدهاست. بسیار دشوار است که شما دیالوگها را طوری بنویسید که بازیگران بتوانند آنها را به شکلی مناسب، در طول گذر از یک سنگر یا مدت زمان عبور کامیونها بیان کنند؛ زیرا به واسطه سکانس-پلان بودن فیلم، تیم سازنده اتاق تدوین به شکل مرسوم را در اختیار نداشتند. پس با قاطعیت میتوانم بگویم ساخت 1917 به صورت تک نما، یک امر صرفا نمایشی-تزئینی نیست، بلکه با واکاوی جزئیات اثر به خوبی میتوان دریافت ساخت این فیلم به روشی دیگر ممکن نبودهاست. در نتیجه اگر حسابشدگی کار تیم فیلمنامهنویسی اثر را با حسابشدگی جستوخیزهای سربازی که در آن روزها خارج از سنگرش ماموریتی را با موفقیت به اتمام رسانده قیاس کنیم، چندان بیراه نگفتهایم.
وقتی میگوییم ۱۹۱۷ فیلم جنگی مبتنیبر خلق هیجان دائمی در پیرنگ است و بر روی شخصیتپردازی و دراماتیک کردن محتوا تمرکز کمتری دارد، اینگونه برداشت نشود که فیلم جنبههای انسانی شخصیتهایش را فراموش کرده است، نه اصلا. مندس در جهاتی که باید به سربازانش پر و بال میدهد و انسانهایی عادی را به تصویر میکشد که همانند اغلب افراد از مرگ میترسند، کجا؟ سکانس تیر خوردن بلیک را از نظر بگذرانید یا فرارهای اسکافیلد و جان درکردنهای او به جای ایستادن و مبارزه کردن همانند هر انسان دیگری در آن شرایط و برخلاف اکثر فیلمهای همسبک را باری دیگر مرور کنید. حتی به هنگام مرگ بلیک نه دوربین، نه میزانسن و نه حتی رفتار بازیگران به دنبال تقدیس آن مرگ نیستند و بیش از به تصویر کشیدن مرگ یک قهرمان ملی به دنبال نشان دادن غم یک جوان پیش از مرگ در جنگ هستند. اسکافیلد نیز مدالی که به او اهدا شدهاست را «یک تکه حلبی» میخواند تا به خوبی بفهمیم او هم از این همه دوری خسته است و ارزشی برای جنگ و جنگطلبان قائل نیست (گفتوگوهای دو سرباز در ابتدای فیلم پیرامون مرخصی را هم لحاظ کنید).
تهیهکنندگان فیلم ۱۹۱۷ برای فیلمبرداری این اثر از راجر دیکنز، یار قدیمی برادران کوئن استفاده کردهاند که پیش از این در فیلمهای جارهد، جاده انقلابی و اسکایفال با مندس همکاری داشتهاست. به عقیدهام این فیلمبردار شاید کارهای عجیبی در پروژههایش انجام ندهد، اما دقیقا آن چیزی را به فیلم هدیه میدهد که لازم دارد. در طول فیلم تنها یک جا (وقتی که اسکافیلد از حال میرود و چندی بعد به هوش میآید) دوربین از شخصیت و رویدادهای داستان جدا میشود، تا بنابر تصمیم درست سازندگانش همواره در تنشهای دائمی شخصیتها همراهشان باشیم. فرم بصری یکپارچه اثر (با وجود چندین کات مخفی) باعث میشود این حس به مخاطب القا شود که همه چیز در پشت سر سربازها در حال فروپاشی و از همگسیختگی است. اگر کمی در فیلمهای واقعی مربوط به جنگهای جهانی و احوال سربازان باقی مانده از نبردها نیز دقیق شویم، کاملا متوجه خواهیم شد در میدان نبرد، حتی در لحظات آتش بس موقت، همه چیز در حال رنگ باختن و اضمحلال زیر فشار یک فساد جسمانی و اخلاقی در حال گسترش است. پس با اطمینان خاطر میگویم تمامی اجزای 1917 در بالاترین سطح ممکن از هماهنگی قرار دارند تا هیجان، پیوسته وجود بیننده را فرا بگیرد و به مدد موسیقی درجه یک فیلم، فرصت نفس کشیدن هم از ما گرفته شود! انتخابهای درست و بهجای مندس ۱۹۱۷ را به بازیهای ویدیویی نزدیکتر کردهاست. آن بخش از نیمه ابتدایی فیلم که بلیک و اسکافیلد به پناهگاه آلمانیها میروند و موش تله انفجاری را فعال میکند به یاد دارید؟ به هنگام تماشای آن قسمت احساس میکردم پای کنسولم نشستهام و در حال تجربه قسمت جدیدی از سری بازیهای ندای وظیفه هستم! فیلم ۱۹۱۷ دقیقا همین است و باید متوجه اثر باشید.
کمی بعد از صدسالگی جنگ جهانی اول، اثری در مورد آن واقعه خونین داریم که بدون گرفتار شدن در دام تقلید از آثار موفق این سبک راه خودش را در پیش میگیرد و با ارائه یک روایت سر راست و هیجانانگیز اگر از دوستداران آثار مربوط به جنگهای جهانی باشید، شما را میخکوب خواهد کرد. در توصیه تماشای جدیدترین ساخته خالق زیبای آمریکایی و جاده انقلابی به دوستانتان تردید نکنید؛ زیرا این اثر بیشتر از آنچه که باید و لازم دارد به موضوعاتی همچون طبعات ویرانگر جنگ نمیپردازد و به سراغ قهرمانسازی از رزمندگان و موضوعاتی از این قبیل هم نمیرود و تنها در راستای هدف خود، یعنی خلق یک اثر جنگی با ریتم بالا گامهایی استوار بر میدارد.