نقد فیلم خاندان گوچی

نقد فیلم خاندان گوچی؛ سوختن در آب، غرق شدن در آتش

فیلم خاندان گوچی – House of Gucci می‌توانست به یکی از بهترین آثار زندگی‌نامه‌ای چند سال گذشته تبدیل شود اما برخلاف زرق‌وبرق‌های ظاهری‌اش در داستان‌گویی دچار مشکل است.

خاندان گوچی یکی از دو ساخته‌ی اخیر «ریدلی اسکات» است که برخلاف دیگری، بخش زیادی از پتانسیل خود را هدر داده است.

گوچی به عنوان یکی از لوکس‌ترین و مشهورترین برندهای صنعت مُد، مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده است تا به جایگاه کنونی برسد. این شرکت حدود یک قرن پیش توسط «گوچیو گوچی» تأسیس شد و به محبوبیت‌ جهانی رسید اما در دهه‌های بعدی، تحت‌تاثیر دعواهای حقوقی و مجادلات خانوادگی، تا مرز شکست پیش رفت و تنها با کنار رفتن همه‌ی اعضای خانواده بود که جان دوباره‌ای گرفت.

توجه: در ادامه خطر لو رفتن داستان فیلم خاندان گوچی وجود دارد

فیلم می‌خواهد همان دوره‌ی سیاه حدودا 25 ساله از این خاندان را بررسی کند که در نهایت به تراژدی غم‌انگیزی که برای «مائوریتزیو گوچی» رخ داد، ختم شد.

نقد فیلم خاندان گوچی

خاندان گوچی فیلم خوش‌ساختی به حساب می‌آید و از بُعد فنی، همه‌ی استانداردها را رعایت کرده است که کمتر از این هم از اسکات انتظار نمی‌رود. رنگ‌بندی، سبک فیلم‌برداری و تدوین اثر، تقریبا مشابه «تمام پول‌های جهان» است که اتفاقا آن هم یک اثر جنایی زندگی‌نامه‌ای بود. «داریوش وولسکی» در مقام فیلمبردار، «کلِر سیمپسون» در مقام تدوین‌گر و تیم طراحی لباس، اینجا هم وظایف خود را به بهترین شکل ممکن انجام داده‌اند و ایرادی به آن‌ها وارد نیست.

فیلم خاندان گوچی

اما جایی که فیلم با مشکلات اساسی روبرو می‌شود، در بخش فیلم‌نامه است که همکاری «روبرتو بنتی‌ونیا» و «بکی جانستون» در نگارش آن چندان موفقیت‌آمیز نبوده است. این اولین فیلم‌نامه‌ی بلندی است که بنتی‌ونیا نوشته و در سوی دیگر، جانستون یکی از بدترین فیلم‌نامه‌های دهه‌ی 90 میلادی (زیر ماه گیلاس) را در کارنامه دارد و اینجا هم نمی‌تواند کتاب «خانه‌ گوچی: داستانی شورانگیز از قتل، دیوانگی، فریبندگی و طمع» نوشته‌ی «سارا گی فوردن» را به خوبی اقتباس کند.

برای فیلمی که می‌خواهد به کشمکش‌های یک «خاندان» بپردازد، اینکه تنها انگیزه‌ها مشخص باشد، کافی نیست؛ این انگیزه‌ها باید پایه‌واساس داشته باشند و در چهارچوب درستی عرضه شوند. مهم است که ما سازوکار «خانه‌ی مُد گوچی» را ببینیم، بفهمیم دلایل شهرت آن چیست و اصلا به چه دلیل دارد رو به سرازیری می‌رود.

فیلم برای اکثر وقایع توضیح مختصری ارائه می‌دهد اما هرگز به عمق نمی‌رود و ظاهرا نویسندگان به این نتیجه رسیده‌اند که چون اتفاقات کلیدی فیلم در دنیای واقعی رخ داده‌ است، پس نیازی نیست که «علت وقوع» آن‌ها موشکافی شود.

فیلم خاندان گوچی

یک رویداد یا داستان واقعی هنگامی که قرار است به شکل فیلم، بازسازی شود، شکل دیگری به خود می‌گیرد. یک اثر سینمایی تنها با اتکا به اینکه دارد داستانی مبتنی بر واقعیت تعریف می‌کند، نمی‌تواند موفق باشد؛ باید در پشت این رویدادها، منطقی وجود داشته باشد که «در همان فیلم» قابل رویت است و نه جای دیگر.

فیلم در بخش افتتاحیه، با یک رنگ‌بندی نارنجی، ما را با فضای زندگی «پاتریتسیا رجانی» (لیدی گاگا) آشنا می‌کند. این نوع ‌رنگ‌بندی‌ که معمولا در آثار هالیوودی برای به‌ تصویر کشیدن مناطق فقیرنشین یا کشورهایی همچون مکزیک یا هند استفاده می‌شود، قرار است به دنیای فعلی پاتریتسیا وضوح بیشتری ببخشد (که بعدها با ورود او به دنیای گوچی‌ها رنگ دیگری به خود می‌گیرد). طرز رانندگی و قدم زدن صحنه‌ آهسته‌ی دخترک، تضاد وی با دنیای اطرافش را نشان می‌دهد.

فیلم خاندان گوچی

پاتریتسیا خود را متعلق به دنیای دیگری می‌داند و آشنایی‌‌اش با مائوریتزیو گوچی (آدام درایور)، به ما می‌گوید که دخترک کلید نجات خود را پیدا کرده است. اما به شکلی عجیب، او در ادامه می‌پذیرد که در کنار مائوریتزیوی رانده‌شده از خانواده‌ و فقیر ازدواج کند. برای شخصیتی که به نظر می‌رسید بلندپرواز باشد، چنین انتخابی تعریف‌شده نیست.

و چیزی که فیلم در آن ناتوان است، همین به تصویر کشیدن سیر تغییر و تحول شخصیت‌ها است. پاتریتسیا از کدام نقطه، جاه‌طلب و قدرت‌طلب شد؟ اگر از ابتدا چنین بود، چرا مائوریتزیویی که ثروتی نداشت را پذیرفت. اگر هم دیدگاه‌های پول‌پرستانه‌اش در آن دوران شکل نگرفته بود، سخت است بپذیریم که یک پیشگو، ناگهان او را به یک مسیر متفاوت سوق می‌دهد. مسلما ورود دخترک به دنیای اشرافی گوچی‌ها نیز در تغییر نگرش او تاثیرگذار بوده است اما فیلم تلاشی نمی‌کند تا روی این دگرگونی‌ها مانور دهد. البته مائوریتزیو به مراتب وضعیت بدتری دارد.

فیلم خاندان گوچی

او در ابتدا، یک آدم آرام و ساکت ترسیم می‌شود که جایگاه، دارایی‌ها و ثروت پدر برایش دغدغه نیست. می‌خواهد وکالت بخواند، زندگی کوچک خودش را داشته باشد و برای موفقیت، به کسی تکیه نکند اما ناگهان به انسان بی‌رحم و ولخرجی تبدیل می‌شود که هیچکس برایش اهمیت ندارد و دیگر انگیزه‌هایش را نمی‌توانیم درک کنیم. او پاتریتسیا را مقصر اتفاقات می‌داند زیرا روابطش با عمو و پسرعمویش را مخدوش کرد، در نتیجه او را به کلی از زندگی‌اش کنار می‌گذارد.

براساس چیزهایی که فیلم به ما نشان داده است، انتظار داریم در این نقطه، مائوریتزیو با عمو و پسرعمو آشتی کند و شرایط را به حالت عادی بازگرداند اما او همان مسیر سابق را ادامه می‌دهد و حتی سهام آن‌ها از شرکت را از چنگشان در می‌آورد. این تغییراتِ شخصیتی قابل‌‌قبول نیست و سازندگان نتوانسته‌اند آن را به شکلی باورپذیر ارائه دهند.

فیلم خاندان گوچی

باز هم اگر به بخش‌های اولیه بازگردیم، عاشقانه‌ی پاتریتسیا و مائوریتزیو تا حد زیادی بی‌معنا است زیرا اصلا رابطه‌ای شکل نمی‌گیرد. ما نمی‌فهمیم این دو به چه دلیل عاشق شده‌اند و چه چیزی آن‌ها را به یکدیگر نزدیک کرده است. می‌توان این برداشت را داشت که پاتریتسیا فرد مقابش را فریب داده است (با شعار سرنوشت) اما فیلم در این زمینه محافظه‌کار عمل می‌کند، گویی حتی خود نویسندگان هم نمی‌دانسته‌اند این دو را چگونه به یکدیگر بچسبانند. یک سکانس جنسی هم در همان بخش‌های اولیه به نمایش درمی‌آید که مشخص نیست چه کارکردی در داستان دارد.

بالاتر اشاره داشتیم که یک داستان واقعی وقتی به سینما می‌آید، باید پرداخت درستی داشته باشد. پاتریتسیا و مائوریتزیو در دنیای واقعی ازدواج کرده‌اند اما در نسخه‌ی سینمایی، نمی‌توانیم دلیل این مسئله را به درستی بفهمیم. قرار عاشقانه‌ی آن‌ها در حد غذا خوردن است و سکانس کوتاهی روی قایق؛ به دنبال آن، ناگهان با صحنه‌ای روبرو می‌شویم که مائوریتزیو دخترک را به پدرش معرفی می‌کند و جلوتر از ازدواج کردن با سخن می‌گوید، او حتی حاضر است از ارث محروم شود.

این نگاه سطحی به روابط شخصیت‌های قصه، تا انتها ادامه پیدا می‌کند و در نیمه‌ی دوم فیلم بدتر هم می‌شود (نیمه‌ی اول اثر در مجموع راضی‌کننده‌تر هم هست).

فیلم خاندان گوچی

با ورود «آلدو گوچی» (آل پاچینو) و پسرش، «پائولو» (جرد لتو)، انتظار این بود که فیلم نگاه دقیق‌تری به این خاندان داشته باشد اما این شخصیت‌ها همواره در حاشیه هستند و فیلم‌نامه‌ی آشفته‌ی اثر اجازه نمی‌دهد تا دعواهای خانوادگی در کانون توجه قرار بگیرد. ما قانع‌ نمی‌شویم که چرا از دیدگاه پاتریتسیا، «آلدو و پائولو همانند سم هستند و باید کنار بروند». البته دلایل این نوع نگاه او تا حدی مشخص است، پاتریتسیا می‌خواهد ملکه‌ی بلامنازع برند گوچی باشد و همراه با همسرش بر همه چیز حکمرانی کند.

فیلم خاندان گوچی

مائوریتزیو هم پس از گفتگو با یک طراح لباس (والتر)، متوجه می‌شود که اعتبار گوچی تا چه اندازه خدشه‌دار شده است و باید تحولی ایجاد شود. با وجود این، دلایل مطرح شده و انگیزه‌های شخصیت‌ها هرگز به اندازه‌ای پرداخت ندارند که بتوانیم آن‌ها را به طور کامل بپذیریم.

مگر مائوریتزیو از اهمیت خانواده صحبت نمی‌کرد و از چه زمانی، هویت و حیثیت برند گوچی تا این اندازه برایش در اولویت قرار گرفت که حاضر شود عموی پیرش را به زندان بیندازد و پسرعموی شکست‌خورده‌اش را بدبخت‌تر کند (با شکایت از او که اجازه‌ی استفاده از علامت تجاری گوچی را ندارد). علاوه بر این‌ها، برداشتی که فیلم از این آدم‌ها در گذر زمان ارائه می‌دهد، آن‌قدر پراکنده و نابسامان است که هیچ کمکی به درک بهتر مخاطب از تحول شخصیت‌ها نمی‌کند. مائوریتزیو چه هنگام و به چه دلیلی، به آدمی پول‌پرست و ولخرج تبدیل شد که میلیون‌ها دلار برای تفریح و رفاه خود هزینه می‌کند؟

فیلم خاندان گوچی

بدیهی است که در یک فیلم دو یا سه ساعته، امکان‌پذیر نبود همه‌ی جزئیات و اتفاقات رخ‌داده طی سه دهه، لحاظ شود اما یک فیلم‌نامه‌نویس درجه یک همچون «آرون سورکین» بدون شک می‌توانست این رویدادها را به شکلی فشرده کند و ارائه دهد که خط اتصال میان آن‌ها حفظ شود. با نظر به این که حرکت منطقی‌تر، اقتباس این داستان در قالب یک مینی‌سریال بود؛ نمونه‌ی موفقش را چند سال قبل با «ترور جانی ورساچه: داستان جنایی آمریکایی» دیدیم و همان ساختار برای گوچی جواب می‌داد.

در سوی دیگر، اسکات سعی خود را کرده است تا فیلم را به یک اثر سیاه دراماتیک تبدیل نکند. از موسیقی‌هایی که برای فیلم انتخاب شده‌اند تا طریقه‌ی عرضه‌ی شخصیت پائولو گوچی که «آرامه‌ی خنده دار» قصه است، اسکات فیلم را گاهی بیش از اندازه به هجو و گاهی کمدی سیاه نزدیک می‌کند. در کنار پائولو، اوج این مسئله را می‌‌توان در سکانس «استخدام آدمکش» دید که بیشتر یک پارودی است تا یک لحظه‌ی حساس و سرنوشت‌ساز از زندگی پاتریتسیا.

این رویکرد فیلمساز باعث شده تا حساس‌ترین بخش فیلم، یعنی لحظه‌ی ترور مائوریتزیو، تاثیرگذاری چندانی نداشته و آن نقطه‌ی اوجی نباشد که منتظرش بودیم. خاندان گوچی از این نظر، به «مشاور» (2013) هم شباهت دارد که آن نیز یک کمدی سیاه بود که در زیر پوست ژانر تریلر-جنایی پنهان شده بود.

فیلم خاندان گوچی

نکته‌ی دیگری که می‌تواند برای بیننده آزاردهنده باشد، لهجه‌ی ایتالیایی بازیگران است که برخی اوقات آن را فراموش می‌کنند و به طور کلی، لهجه‌ی بازیگران را باید تلفیقی از ایتالیایی، بریتانیایی و آمریکایی بدانیم. شاید حالا زمانش رسیده است که دیگر «تفکر قالبی» و کلیشه‌سازی به‌واسطه‌ی لهجه از سینما حذف شود زیرا نه تنها به فضاسازی و درک بهتر مخاطب از این آدم‌ها کمکی نمی‌کند، بلکه حتی به اصالت شخصیت‌ها و قصه ضربه می‌زند.

همین مشکل، فیلم «کودک 44» (2015) را زمین‌گیر کرد و اینجا هم اجازه نمی‌دهد بازیگران خودشان را به خوبی ابراز کنند. فیلم خاندان گوچی اگر با یک تیم بازیگری ایتالیایی ساخته می‌شود، بدون شک اثر بهتری از آب در می‌آمد.

البته بازیگران سرشناس فیلم، همه‌ی تلاش خود را کرده‌اند و راضی‌کننده هستند. لیدی گاگا یک نقش بسیار سخت و پیچیده را برعهده دارد که اگر درست کار نمی‌شد، به فیلم ضربه‌ی جبران‌ناپذیری می‌زد اما او توانسته تا دامنه‌ی احساسات پرفراز و نشیب پاتریتسیا رجانی را به خوبی به تصویر بکشد.

در مقابل، بازی زیرپوستی آدام درایور می‌توانست بهتر باشد و او در بعضی بخش‌ها، نمی‌تواند تفکرات و احساساتی که در وجود مائوریتزیو گوچی نهفته است را به شکلی ابراز کند که قابل لمس باشد. البته درایور را نباید مقصر اصلی بدانیم، این تصمیم اسکات بوده است که این شخصیت تا حدی خنثی ترسیم شود.

فیلم خاندان گوچی

جرمی آیرونز و آل پاچینو هر دو خوب هستند و بازی پاچینو در سکانسی که آگاه می‌شود پسرش سهام خود را فروخته است، ما را به یاد نقش‌آفرینی‌های درخشان کلاسیک او می‌اندازد (او در جلسه‌ای که می‌خواهد سهام خود را بفروشد هم جذاب است).

اما کسی که فارغ از نقش‌آفرینی اغراق‌آمیزش، با فضای فیلم مغایرت دارد، جرد لتو است. اسکات به دلایلی نامشخص، پائولو گوچی را به یک دلقک تبدیل کرده است که می‌توانیم آن را نمادی از کلیشه بدانیم. از طرز بیان جملات تا زبان بدن، او ضمن اینکه هیچ سنخیتی با شخصیت واقعی این عضو خانواده‌ی گوچی ندارد (کافی است نگاهی به مصاحبه‌های پائولو گوچی بیندازید)، به معنای واقعی کلمه یک «استریوتایپ» است که تعدادی از عجیب‌ترین دیالوگ‌های سال را هم می‌گوید.

فیلم خاندان گوچی با وجود مشکلات فوق‌الذکر، یک درام نسبتا سرگرم‌کننده است که به ما یادآوری می‌کند سلطه‌جویی، طمع‌کاری و زیاده‌خواهی چگونه می‌تواند آدم‌ها و هر آنچه که اطرافشان وجود دارد را نابود کند. عدالت همیشه در دنیا اجرا نمی‌شود و گاهی تنها چیزی که می‌تواند جلوی اضمحلال یک انسان را بگیرد، «خانواده» است. هر کدام از اعضای این خاندان در اتفاقاتی که رخ داد، سهیم هستند و حالا حتی میراثی که از خود بر جای گذاشته‌اند، به آن‌ها تعلق ندارد.

پاسخ بدهید

وارد کردن نام و ایمیل اجباری است | در سایت ثبت نام کنید یا وارد شوید و بدون وارد کردن مشخصات نظر خود را ثبت کنید *

*