تحریف تاریخ

تاریخ دروغین روی پرده سینما: نبردهایی که هالیوود تحریف کرد

تحریف تاریخ همیشه جزوی از سینمای جهان و هالیوود بوده است. در این مطلب 10 نبرد تاریخی را معرفی می‌کنیم که در فیلم‌ها به اشتباه به تصویر کشیده شده‌اند.

حتما می‌دانید که هالیوود و سینمای جهان، همیشه حقیقت‌های تاریخی را در فیلم‌ها به نمایش نمی‌گذارند و در بسیاری از مواقع با تحریف‌های تاریخی در فیلم‌ها و سریال‌های مطرح، روبه‌رو هستیم. به تصویر کشیدن دقیق نبردهای تاریخی، چالش‌های خاصی را به همراه دارد و به همین دلیل فیلمسازان اندکی توانسته‌اند این نبردها و وقایع مهم تاریخی را با دقت کامل به نمایش دربیاورند.

فهرست مطالب

تحریف تاریخ در هالیوود

در این مطلب قصد داریم 10 فیلم را معرفی کنیم که در آنها نبردهای تاریخی را تحریف کرده‌اند و واقعیت تاریخی با آنچه در این فیلم‌ها به تصویر کشیده شده‌اند، کاملا متفاوت هستند.

توجه داشته باشید که در ادامه این مطلب، داستان و وقایع این فیلم‌ها اسپویل می‌شود.

10. فیلم The Battle of The Bulge محصول 1965 – داستان نبرد آردن

نبرد بولج

نبرد آردن که به نبرد بولج (Battle of The Bulge) شهرت پیدا کرده، بیشتر از هر درگیری دیگری در طول جنگ جهانی دوم، روی دست آمریکایی‌ها تلفات گذاشت. در سال 1965 فیلمی به همین نام، یعنی The Battle of The Bulge ساخته شد، اما ظاهرا سازندگان این فیلم به این نتیجه رسیده بودند که نمایش اتفاقات واقعی نبرد آردن، به اندازه کافی سینمایی و هیجان‌انگیز نیست و به همین دلیل یک نبرد کاملا متفاوت را در فیلم خود به نمایش گذاشتند.

برای شروع، سازندگان این فیلم تصمیم گرفتند جنگل‌های ناهموار و تنگه‌های منطقه آردن را حذف کنند و در اثر خود دشت‌های مسطح و بدون درخت را به نمایش دربیاورند تا چشم‌انداز وسیعی پیش روی بینندگان قرار بگیرد. همچنین آنها مه غلیظی که در روزهای ابتدایی نبرد آردن وجود داشت را کنار گذاشتند. تصاویری که در فیلم «نبرد بولج» از صف کشیدن تانک‌های آلمانی در دشت‌های آ‌فتابی می‌بینیم، هیجان‌انگیز و زیبا هستند؛ اما در واقعیت وقتی این تانک‌ها در دشت‌های صاف و در معرض دید قرار می‌گیرند، تقریبا بلافاصله توسط هواپیماهای دشمن نابود می‌شدند.

فیلمنامه هم آنقدر اشکال داشت که صدای آیزنهاور، رئیس جمهور وقت و فرمانده عالی نیروهای متفقین در زمان نبرد آردن، درآمد و نقدهای کوبنده‌ای به آن داشت. آیزنهاور اشاره کرد که راوی فیلم از همان ابتدا، اسامی و واحدها را اشتباه می‌گوید؛ مثلا از انتقال کل ارتش هشتم بریتانیا از ایتالیا به آردن می‌گوید که کاملا اشتباه است. آیزنهاور همچنین گفت بیشتر خطوط داستانی، در واقعیت اتفاق نیفتاده بودند؛ مثل رقابت برای یک انبار سوخت که هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده بود. این فیلم به اشتباه، نفوذی‌های نازی را یک خطر واقعی برای متفقین به تصویر می‌کشد؛‌ در حالی که در واقعیت، آنها هیچوقت یک خطر بزرگ نبودند و فقط گاهی اوقات می‌توانستند آزاردهنده باشند.

آیزنهاور همچنین از این فیلم به دلیل استفاده از تانک‌های آمریکایی دوران جنگ کره به‌عنوان پانزرهای آلمانی، انتقاد کرد. در واقع، تمام تانک‌ها، هواپیماها و جیپ‌های استفاده شده در فیلم The Battle of The Bulge، مربوط به دوران پس از جنگ جهانی دوم می‌شدند. البته واقعا پیدا کردن تجهیزات نظامی دقیق و مربوط به زمان جنگ جهانی دوم و همچنین نبود تکنولوژی CGI در آن سال‌ها، کار را برای سازندگان این فیلم سخت می‌کرد؛ اما آنها حداقل می‌توانستند طرح استتار واقعی را روی تجهیزات مورد استفاده، نقاشی کنند.

9. فیلم 300: ظهور یک امپراتوری محصول 2014 – نبرد ماراتن و سالامیس

300: ظهور یک امپراتوری

در سال 2007 میلادی، برادران وارنر موفقیت بزرگی را با فیلم 300 به دست آورد؛ فیلمی که نبرد ترموپیل را به نمایش گذاشت و از لحاظ بصری نیز قابل توجه بود. با این حال، فیلم 300 به دلیل تحریف‌های تاریخی و ضد ایرانی بودن، مورد انتقاد قرار گرفت. داستان فیلم از سوی یک سرباز اسپارتی روایت می‌شد و سازندگان فیلم از هرگونه اغراق و بزرگنمایی درباره دلاوری‌های اسپارتی‌ها و وحشی و ظالم بودن ایرانی‌ها، دریغ نکردند.

اما در فیلم دوم 300 یعنی Rise of an Empire که در سال 2014 ساخته شد، تعداد تحریف های تاریخی حتی بیشتر هم شد. این فیلم در مورد نبرد ماراتن بود که بین آتنی‌ها و نیروهای مهاجم ایرانی در سال 490 پیش از میلاد شکل گرفت. در این فیلم، ژنرال آتنی با نام تمیستوکلس، نیروهای خود را به سرعت آماده می‌کند تا ایرانی‌ها را در حالی که از کشتی‌های خود خارج می‌شوند، غافلگیر کند. در واقع یونانی‌ها و ایرانی‌ها پیش از جنگ، پنج روز در ماراتن با یکدیگر روبه‌رو شدند. درست است که یونانی‌ها مستقیما و با سرعت به سمت نیروهای ایرانی پیش رفتند، اما این یورش سریع برای غافلگیری آنها نبود؛ بلکه برای کاهش برتری آنها در کمانداران اتفاق افتاد.

در فیلم «300: ظهور یک امپراتوری» نبرد زمانی به اوج خود می‌رسد که تمیستوکلس، تیری را پرتاب می‌کند و داریوش اول، پادشاه ایران را در پیش چشمان پسرش، خشایارشا، می‌کشد. نکته اول این است که هوپلیت‌ها یا سربازان پیاده‌نظام ارتش یونان، در تیراندازی با کمان هیچ مهارتی نداشتند. دوم هم این که داریوش اول در زمان این جنگ اصلا نزدیک به ماراتن نبود و سال‌ها بعد در پیری درگذشت.

پس از قتل داریوش اول توسط تمیستوکلس، خشایارشا خشمگین شده و به یک غول وحشی تبدیل می‌شود و خود را آماده حمله به یونان می‌کند. او برای رهبری ناوگان خود، آرتمیسیا با بازی ایوا گرین را استخدام می‌کند. در حقیقت، آرتمیسیا، ملکه بیوه هالیکارناسوس بود و تعداد انگشت‌شماری کشتی را در اختیار ناوگان خشایارشا قرار داد. او شخصا کشتی‌های خود را فرماندهی می‌کرد و مورد احترام خشایارشا بود؛ اما هرگز مسئولیت کل ناوگان خشایارشا را بر عهده نگرفت.

نقطه اوج فیلم «300: ظهور یک امپراتوری»، نبرد دریایی سالامیس است که در آن، کشتی‌های فلزی غول‌پیکر وارد عمل می‌شوند. در این زمان، نیروهای یونانی توسط راوی فیلم، یعنی ملکه گورگو از اسپارت، نجات می‌یابند. او با ناوگان عظیمی برای نابودی نیروهای ایرانی وارد می‌شود. اما در واقعیت، ملکه گورگو فقط 16 کشتی کوچک را به 400 کشتی تمیستوکلس اضافه کرد و نقش مهمی در پیروزی نداشت. همچنین گورگو شخصا آنجا حضور نداشت؛ چرا که یونانیان آن زمان، تفکرات زن‌ستیزی داشتند و هرگز اجازه نمی‌دادند که یک زن آنها را رهبری کند.

8. فیلم Inchon محصول 1981 – نبرد اینچئون

اینچئون

فیلم اینچئون محصول سال 1981 احتمالا یکی از بدترین فیلم های جنگی ساخته شده در طول تاریخ است. منتقدان به‌شدت این فیلم را کوبیدند و آن را افتضاح و بی‌کفایت دانستند. Inchon توسط کشیش سان میونگ مون و کلیسای اتحاد جنجالی او ساخته شد. سان میونگ مون تلاش کرد تا با روح ژنرال داگلاس مک آرتور که به‌عنوان فرمانده ارشد در جنگ جهانی دوم و جنگ کره حضور داشت، ارتباط برقرار کند. سان میونگ مون بعدا اظهار کرد که روح ژنرال از فیلم ساخته شده توسط او خوشحال شده و آن را تایید کرده است. وی حتی نقل قولی از روح ژنرال داگلاس مک آرتور را در بیانیه مطبوعاتی فیلم Inchon آورد: «از دیدن این تصاویر بسیار خوشحال شدم. من بیش از صد درصد تلاش خواهم کرد تا از این فیلم حمایت کنم.»

علاوه بر این توهمات، سان میونگ مون مبلغ باورنکردنی 46 میلیون دلار را برای ساخت فیلم Inchon هزینه کرد. وی همچنین 3 میلیون دلار برای فیلمبرداری مجدد یک صحنه شلوغ خرج کرد؛ چون اعتقاد داشت جمعیت اولیه خیلی کم بود. با این حال فیلم ساخته شده توسط او پر از صحنه‌های مسخره و هواپیماهای جنگنده‌ای بود که به‌طور مشهودی توسط طناب‌ها نگه داشته شده بودند.

از افتضاح بودن خود فیلم که بگذریم، بیشتر اتفاقات این اثر از نظر تاریخی نادرست هستند. مثلا در یک بخش از فیلم، سربازان کره شمالی، غیر نظامیان کره‌ای را به رگبار می‌بندند. به خود نبرد اینچئون در جنگ کره، فقط 15 دقیقه زمان داده شده و با وجود هزینه‌های بسیار، صحنه‌های نبرد که در فیلم به تصویر کشیده شده‌اند، بسیار مسخره و ارزان‌قیمت به‌نظر می‌رسند؛ مثلا بازیگرها قبل از وقوع انفجار، خود را روی زمین می‌اندازند.

فیلم اینچئون تنها 5 میلیون دلار فروش کرد و یکی از بزرگترین شکست‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود.

7. فیلم Kingdom of Heaven محصول 2005 – محاصره اورشلیم

پادشاهی بهشت

کمتر رویداد تاریخی وجود دارد که به اندازه جنگ های صلیبی، بحث‌برانگیز باشد. ریدلی اسکات، کارگردان مشهور هالیوود با فیلم حماسی «پادشاهی بهشت» یا Kingdom of Heaven در سال 2005 به این موضوع پرداخت. اسکات تصمیم گرفت نیمه اول فیلم را در جریان آتش‌بسی که توسط بالدوین چهارم، پادشاه اورشلیم و صلاح‌الدین، فرمانروای مشهور مسلمانان برقرار شد، به تصویر بکشد؛ زمانی که هر کس می‌توانست هر طور که می‌خواهد بیاید و برود و هر طور که می‌خواهد عبادت کند. در ادامه، بالدوین با بازی به‌یادماندنی ادوارد نورتون بر اثر بیماری جذام می‌میرد و پیمان صلح توسط بنیادگرایان شرور مسیحی، مانند گای دو لوزینیان و شوالیه‌های معبد، از بین رفت.

اما این موضوع از نظر تاریخی اصلا درست نیست. بالدوین چهارم دقیقا آن شخصیت مدرن و اعتدال‌گرایی که در فیلم به تصویر کشیده می‌شود، نبود. غیر مسیحیان در طول سلطنت او از ورود به اورشلیم منع شدند و زمانی که گی دو لوزینیان در حمله به صلاح‌الدین شکست خورد، او بسیار خشمگین شد. رهبر مسلمانان نیز به‌عنوان یک حاکم کاملا صلح‌طلب به تصویر کشیده می‌شود که علی‌رغم میل باطنی خود مجبور به جنگ شده، اما در واقعیت، صلاح‌الدین در تمام مدت برای تصرف اورشلیم تلاش کرد.

بالدوین و صلاح‌الدین سال‌ها با یکدیگر جنگیدند و آتش‌بس بین آنها بیشتر به‌دلیل خستگی و مشکلات دیگر برقرار می‌شد، نه تلاش برای صلح. قهرمان فیلم، یعنی بالین از ایبلین با بازی اورلاندو بلوم نیز مشکلات زیادی داشت. بالین در این فیلم به‌عنوان آهنگری فرانسوی به تصویر کشیده می‌شود که وقتی همسرش خودکشی می‌کند و امکان دفن او در سرزمین مقدس را پیدا نمی‌کند، در ایمان خود متزلزل می‌شود. در واقعیت، بالین یک نجیب‌زاده فلسطینی بود، آهنگر نبود، یک میانه‌روی مذهبی نبود و همسرش هم هرگز خودکشی نکرد.

در فیلم Kingdom of Heaven بالین از نبرد فاجعه‌بار حطین نجات پیدا می‌کند و با وجود تضعیف شدن توسط پدرسالار مسیحی و بزدل اورشلیم، دفاع از اورشلیم در برابر نیروهای صلاح‌الدین را رهبری می‌کند. بالین واقعی، دفاع از اورشلیم را با همکاری پدرسالار مسیحی رهبری کرد و دشمنی خاصی بین آنها وجود نداشت. در یک صحنه دیگر، بالین با تهدید به نابودی مکان‌های مقدس مسلمانان، برای عبور امن ساکنان مسیحی اورشلیم مذاکره می‌کند. صلاح‌الدین در پاسخ می‌گوید: «اگر این کار را می‌کردی، بهتر نبود؟» این پاسخ به‌شدت با شخصیت صلاح‌الدین بزرگ در تاریخ، تناقض دارد. بالین همچنین حدود 500 برده مسلمانی که در شهر نگه داشته بود را تهدید به قتل کرد.

در فیلم «پادشاهی بهشت»، صلاح‌الدین شرافتمندانه موافقت می‌کند که مسیحیان با آرامش اورشلیم را ترک کنند؛ اما در واقعیت، مسیحیان باید باج می‌دادند و کسانی که نمی‌توانستند این باج را پرداخت کنند، به بردگی گرفته می‌شدند.

6. فیلم Lone Survivor محصول 2014 – عملیات بال‌های سرخ

تنها بازمانده

فیلم Lone Survivor یا «تنها بازمانده» محصول 2014 میلادی، داستان چهار عضو SEAL Team 10 از نیروهای آمریکایی در افغانستان را روایت می‌کند که برای زیر نظر گرفتن یک عضو طالبان با نام احمدشاه به کوه‌های افغانستان فرستاده می‌شوند. این تیم به‌طور تصادفی توسط سه چوپان شناسایی می‌شوند و آنها طالبان را در جریان می‌گذارند. تقریبا 50 جنگجوی طالبان به این تیم آمریکایی حمله می‌کنند و شاهد درگیری سه ساعته در دامنه کوه هستیم. در نهایت سه نفر از اعضای تیم چهار نفره کشته می‌شوند و مارکوس لوترل به تنهایی جان سالم به در می‌برد. 16 سرباز آمریکایی دیگر هم بر اثر سرنگون شدن هلیکوپترشان هنگام تلاش برای رسیدن به گروه SEAL Team 10 کشته شدند.

طبیعتا سازندگان این فیلم تلاش کردند عناصر غیر واقعی را برای سرگرمی و جذابیت بیشتر به اثرشان اضافه کنند. به‌عنوان مثال، صحنه آغازین فیلم نشان می‌دهد قلب مارکوس لوترل، درست در زمان نجات او از تپیدن می‌ایستد و بقیه فیلم در واقع یک فلاش بک از آن زمان است. در حقیقت، قلب لوترل از حرکت نایستاد و زمانی که او را نجات دادند، نزدیک به مرگ نبود.

لوترل در یک مصاحبه درباره جراحات خود گفت دست و کمرش آسیب دیده بود و چندین عمل جراحی روی کمرش انجام شد. همچنین زانوهایش به شدت آسیب دید، لگنش ترک خورد، فک و صورتش آسیب دید، زبانش را از وسط گاز گرفت و با شلیک آرپی‌جی و پرتاب نارنجک، مجروح شد. ترکش از پا و همه جای بدنش بیرون زده بود، تمام پوست پشت بدن و پشت پاهایش از بین رفته بود و دچار شکستگی بینه، پارگی شانه و عفونت باکتریایی (به‌خاطر آبی که در حین فرار نوشید) شده بود.

در پایان فیلم Lone Survivor، مارکول لوترل مجروح پیدا می‌شود و به یک روستای محلی منتقل می‌شود؛ جایی که مردی به نام گلاب به زخم‌های او رسیدگی می‌کند. نیروهای احمدشاه، مارکوس لوترل را تا روستا دنبال می‌کنند و یکی از آنها می‌خواهد سر او را ببرد؛ اما روستاییان مداخله می‌کنند و در پاسخ، افراد احمدشاه به روستا حمله می‌کنند. گلاب، مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و کلبه‌اش منفجر می‌شود؛ اما نیروهای آمریکایی به موقع سر می‌رسند تا نیروهای طالبان و احمدشاه را بکشند.

در واقعیت، لوترل را به یک روستا بردند و مردی به نام گلاب از او مراقبت کرد. نیروهای طالبان هم او را پیدا کردند و دستانش را شکستند، اما قبل از این که روستاییان آنها را بیرون کنند، سعی نکردند او را سر ببرند. مردان احمدشاه هم به روستا حمله نکردند و گلاب مورد اصابت گلوله قرار نگرفت. در نهایت تکاورهای ایالات متحده که توسط مردم محلی مطلع شده بودند، مارکوس لوترل را از آنجا خارج کردند. در واقع، عملیات نجات آنقدر بی‌خطر بود که تکاورها قبل از ترک این روستا، با محلی‌های آنجا به نوشیدن چای مشغول شدند. احمدشاه هم توسط این نیروهای آمریکایی کشته نشد و سه سال بعد از این اتفاقات، زنده ماند.

در کل، داستان واقعی مارکوسل لوترل واقعا شگفت‌انگیز است؛ اما ظاهرا این داستان به اندازه کافی برای هالیوود دراماتیک نبود و سازندگان فیلم «تنها بازمانده» تصمیم گرفتند با تحریف برخی اتفاقات تاریخی، چاشنی‌های مخصوص خود را به فیلم اضافه کنند.

5. فیلم Enemy at the Gates محصول 2001 – نبرد استالینگراد

دشمن پشت دروازه‌ها

فیلم‌های هالیوودی مربوط به جبهه شرقی جنگ جهانی دوم، خیلی زیاد نیستند؛ اما یکی از بهترین فیلم‌ها «دشمن پشت دروازه‌ها» یا Enemy at the Gates محصول 2001 میلادی بود. اما مایه تاسف است که این فیلم زیبا و جذاب، دقت تاریخی کافی در خصوص نبرد استالینگراد نداشت. این فیلم حتی ابتدایی‌ترین وقایع تاریخی را هم تحریف کرد و با تصویری آغاز می‌شود که سوئیس و ترکیه را به‌عنوان فتوحات آلمان نازی نشان می‌دهد.

به‌نظر می‌رسد که سازندگان این فیلم نگران این بودند که به رسمیت شناختن سهم بزرگ روس‌ها در پیروزی جنگ جهانی دوم و شکست دادن نازی‌ها، ممکن است چهره کمونیسم را خوب نشان دهد. در نتیجه، فیلم «دشمن پشت دروازه‌ها» روس‌ها را به‌عنوان قهرمان به تصویر می‌کشد، اما از هیچ تلاشی برای ظالمانه و بی‌کفایت بودن فرماندهان روسیه، دریغ نمی‌کند.

برای مثال، این فیلم داستان واسیلی زایتسف با بازی جود لاو را به تصویر می‌کشد که یک تک‌تیرانداز روس با همین نام در واقعیت، است. او با سربازانش در یک قطار حضور دارد. درهای قطار نظامی روس‌ها باز مانده بود تا سربازان در حمله هوایی بتوانند بیرون بپرند و پناه بگیرند. هنگامی که قطار به مقصد می‌رسد، هیچ افسر یا مسئولی برای سازماندهی نیروها حضور نداشت. در عوض، کمیسرهای سیاسی، این افراد را به قایق‌ها می‌فرستند تا در روز روشن از رود ولگا عبور کنند و این تصمیم اشتباه به هواپیماهای آلمانی اجازه می‌دهد تا تلفات زیادی به روس‌ها وارد کنند. این در حالی است که در واقعیت، سربازان روسی در تاریکی از رود ولگا عبور کرده بودند.

واحد زایتسف در استالینگراد دستور می‌گیرد تا به‌صورت دسته جمعی به آلمانی‌ها حمله کنند. فقط به نیمی از آنها اسلحه داده می‌شود و به بقیه می‌گویند دنبال سربازانی که اسلحه دارند بدوند و سلاح سربازان مرده را بردارند. چنین اتفاقی در جریان تهاجم غافلگیرانه آلمانی‌ها و به‌دلیل سردرگمی سربازان، رخ داده بود، اما هرگز یک استراتژی عمدی برای این که نیمی از سربازان از سلاح مرده‌ها استفاده کنند، وجود نداشت. در واقع هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد سربازان روسی بدون اسلحه به نبرد استالینگراد فرستاده شده‌اند.

اما یک تحریف تاریخی دیگر هم وجود دارد که از همه موارد گفته شده، بزرگ‌تر است. داستان اصلی فیلم «Enemy at the Gates» حول محور دوئل بین زایتسف و یک تک‌تیرانداز آلمانی به نام سرگرد اروین کونیگ جریان دارد. در حالی که تک‌تیرانداز آلمانی با این نام و سوابق، هرگز در تاریخ مشاهده نشده و بیشتر مورخان معتقدند که روس‌ها این شخصیت خیالی را برای مطرح کردن و بالا بردن ارزش زایتسف ساخته‌اند تا روی نیروی خود مانور تبلیغاتی داشته باشند.

4. فیلم Lawrence of Arabia محصول 1962 – تصرف عقبه

لورنس عربستان

فیلم لورنس عربستان، یکی از بهترین فیلم‌های تمام دوران محسوب می‌شود؛ اما این بدان معنا نیست که هیچ تحریف تاریخی در این فیلم وجود ندارد. بیشتر فیلم درباره حمله به بندر عقبه در حاشیه دریای سرخ است. این بندر مورد محافظت قرار گرفت، اما لورنس عربستان یا همان توماس ادوارد لورنس، طرحی را برای برگزاری یک مهمانی کوچک در صحرای «نفوذ» ارائه داد. این طرح به آنها اجازه می‌داد که از داخل به بندر عقبه حمله کنند. تا اینجای کار تقریبا همه چیز با واقعیت تطابق دارد، اما در جزئیات، تحریف های تاریخی دیده می‌شود.

در فیلم «لورنس عربستان»، لورنس از دشت‌های شنی عبور می‌کند و در طول راه، یک عرب بادیه‌نشین را که در بیابان رها شده بود، نجات داد. اعراب از او به‌عنوان یک قهرمان یاد می‌کنند و یک لباس زیبای بادیه‌نشینان را به او می‌دهند و به‌طور نمادین، او را به‌عنوان یکی از خودشان می‌پذیرند. اما در واقعیت و به‌گفته خود لورنس، او خودش در آن زمان به مدت شش ماه لباس بادیه‌نشین‌ها را پوشیده بود. همچنین اعراب بادیه‌نشین فکر می‌کردند که تلاش‌های لورنس برای نجات، کار احمقانه‌ای بود و او را به خاطر به خطر انداختن جان دو نفر به‌جای جان یک نفر، سرزنش می‌کردند و هرگز، لورنس را یک قهرمان نمی‌دانستند.

در یکی از معروف‌ترین صحنه‌های فیلم، لورنس یک حمله مستقیم را به داخل شهر هدایت می‌کند. در واقعیت، حمله سواره‌نظام در 65 کیلومتری عقبه و به یک پاسگاه کوچک با نام «ابا ال لسان» اتفاق افتاد. تعداد نیروهای لورنس از عثمانی‌های این پاسگاه، تقریبا سه به یک بیشتر بود، اما باز هم نتوانسته بودند آنها را شکست دهند. همچنین لورنس فرماندهی این حمله را بر عهده نداشت و خود اعراب، حمله برای گرفتن این پاسگاه را رهبری کردند. علاوه بر این، در اتفاقی جالب، لورنس که تلاش داشت تا در این عملیات شرکت کند، به‌طور تصادفی به سر شتر خود شلیک کرد و به زمین پرتاب شد. در نهایت، عقبه در روز بعد و بدون هیچ حادثه دیگری، تصرف شد.

3. فیلم Gettysburg محصول 1993 – نبرد گتیسبرگ

گتیسبرگ

هنگامی که New Line Cinema، اقتباس سینمایی خود را از رمان برنده جایزه پولیتزر اثر مایکل شارا، منتشر کرد، به خود می‌بالیدند که این فیلم نهایت دقت تاریخی به خرج داده است؛ با این حال، مورخان توانستند چند جزئیات تاریخی را پیدا کنند که در فیلم Gettysburg تحریف شده بود.

فیلم Gettysburg داستان نبرد گتیسبرگ در جنگ داخلی آمریکا را نشان می‌دهد. یکی از ایرادهایی که مورخان به این فیلم گرفتند این بود که یونیفرم سربازان آنقدر نو و تمیز بودند که نمی‌توانستند به‌خوبی نیروهای ژنده‌پوش حاضر در گتیسبرگ را نشان دهند. همچنین سربازان آنقدر سرحال بودند که نشانی از کسانی که به‌تازگی صدها مایل پیاده‌روی کرده‌اند، نداشتند. همچنین در یک صحنه، ژنرال لی با یک سرباز که یک خط برنزه واضح از ساعت مچی روی دستان خود دارد، دست می‌دهد و این هم اتفاق عجیبی محسوب می‌شود.

سازندگان فیلم برای تاثیرگذاری بیشتر، زمانبندی برخی رویدادهای نبرد گتیسبرگ را جابه‌جا کردند. فیلم با گزارش پیشاهنگ هریسون به لانگ استریت در صبح 30 ژوئن آغاز می‌شود. در حالی که هریسون در واقعیت باید حداکثر تا 29 ژوئن، لانگ استریت را از تحرکات دشمنان مطلع می‌کرد. رویارویی خشمگینانه لی با ژنرال هث بر سر درگیری اولیه او در اواخر 1 جولای اتفاق افتاد، نه در طول نبرد اوایل آن روز. همچنین صحنه معروفی که در آن پدر کوربی، مراسم عفو را برای تیپ ایرلندی اجرا می‌کند، در صبح روز دوم جولای اتفاق نیفتاد و در واقعیت در بعد از ظهر روز قبل از رفتن تیپ ایرلندی به نبرد رخ داد.

از دیگر تحریف‌های تاریخی فیلم Gettysburg این بود که در فیلم، توپ‌های نیروهای کنفدراسیون را در حال انفجار می‌بینیم؛ در حالی که در واقعیت، جنوبی‌ها حتی یک توپ را نیز در این نبرد از دست ندادند. همچنین ژنرال کمپر در حال مرگ بر اثر یک زخم شدید به تصویر کشیده شده، در حالی که او در واقعیت، 32 سال بعد درگذشت.

قابل توجه‌ترین تحریف تاریخی این فیلم این است که عملیات پیکت (یک حمله پیاده‌نظام در 3 جولای 1863 در طول نبرد گتیسبرگ) را بدون خونریزی به تصویر می‌کشد. این در حالی است که یک شاهد عینی، این حمله را طوفانی خشونت‌آمیز توصیف کرد که در آن، بقایای انسانی کل فضا را پر کرده بودند. شاید سازندگان فیلم تصمیم گرفتند خشونت صحنه‌ها را کاهش دهند تا درجه سنی PG فیلم را حفظ کنند. اما در هر صورت، این صحنه‌ها آنقدر تر و تمیز به تصویر کشیده شدند که یکی از منتقدان، آن را به‌عنوان یک رژه کوچک، غیر خشونت‌آمیز، پاک و قهرمانانه، توصیف کرد.

2. فیلم The Alamo محصول 1960 – سقوط آلامو

آلامو

سازندگان فیلم آلامو در دهه 1960 میلادی تلاش کردند این فیلم را به‌عنوان تصویری وفادارانه از نبرد واقعی آلامو (نبرد بین نیروهای تگزاسی و ژنرال سانتا آنای مکزیکی) به مخاطبان غالب کنند. کارگردان، تهیه‌کننده و ستاره فیلم، یعنی جان وین، ادعا کردند که کل صحنه‌ها بر اساس نقشه‌های اولیه آلامو ساخته شده‌اند. اما در واقع، چنین طرح‌هایی اصلا وجود ندارد و نقشه‌های اشتباهی که به تصویر کشیده شدند، عمدتا محصول تخیل مدیر هنری فیلم، آلفرد یبارا، بودند.

جان وین همچنین ادعا کرد که جیمز گرانت، فیلمنامه‌نویس این اثر، به‌طور کامل در مورد نبرد آلامو تحقیق کرده بود. اما واقعا فیلمنامه گرانت، کاملا تخیلی بود. حتی دو مورخ به‌عنوان مشاور استخدام شده بودند، اما صدای آنها هم درآمد و هر دو بعدا درخواست کردند که نام آنها از تیتراژ پایانی فیلم حذف شود.

مورخان فیلم The Alamo را این‌گونه توصیف کرده‌اند: «هیچ کلمه، شخصیت، لباس یا رویدادی نیست که با واقعیت تاریخی مطابقت داشته باشد.» حتی این فیلم در جغرافیا نیز اشتباه می‌کند و به‌طور عجیبی ادعا می‌کند که آلامو در ریو گرانده واقع شده است. این فیلم به‌شدت روی شلیک‌های بی‌امان و عظیم توپ‌های مکزیکی مانور می‌دهد. حتی دیوی کراکت با بازی جان وین، یک ماموریت را برای منفجر کردن بزرگترین توپخانه مکزیکی‌ها رهبری می‌کند. اما در واقعیت، مکزیکی‌ها فقط تعداد اندکی از توپ‌های خود را در میدان نبرد مستقر کردند و همین توپ‌ها توانستند به‌راحتی دیوارهای خشتی آلامو را با خاک یکسان کنند.

در صحنه نبرد پایانی فیلم، دیوی کراکت با بازی جان وین،‌ خود را قربانی می‌کند؛ اما در واقعیت، شخصی به نام رابرت ایوانز تلاش کرد تا باروت را با مشعل خود روشن کند ولی مورد اصابت گلوله قرار گرفت. فیلم The Alamo هیچوقت به این موضوع اشاره نکرد که چرا دیوی کراکت به نبرد آلامو رفت یا مردان در آنجا برای چه می‌جنگیدند. سازندگان فیلم نهایت تلاش خود را کردند تا این فیلم، آمریکایی‌های میهن‌پرست را در حال مبارزه با یک دیکتاتوری شیطانی نشان دهد که اصلا چنین چیزی واقعیت نداشت.

1. فیلم The Patriot محصول 2000 – نبرد کوپنز و دادگاه گیلفورد

میهن‌پرست

داستان فیلم The Patriot یا «میهن‌پرست» محصول سال 2000 میلادی، به‌خوبی نشان می‌دهد که هالیوود هیچ ابایی از تحریف رویدادها و نبردهای تاریخی ندارد. این فیلم قرار بود یک بیوگرافی از فرانسیس ماریون، یک مبارز چریکی از کارولینای جنوبی در طول جنگ انقلابی آمریکا باشد. ماریون یک شخصیت متقاعدکننده بود که تاکتیک‌های کمین و عملیات‌های چریکی او، تضاد جالبی با نبردهای آتشین و ایستای جورج واشنگتن ایجاد می‌کرد.

با این حال، ظاهرا زندگی ماریون در قالب استاندارد فیلم‌های اکشن هالیوود نمی‌گنجید. او در واقعیت، برده‌هایی داشت و در طی جنگ فرانسه و هند، در یک نبرد وحشیانه علیه چروکی‌ها جنگید. او همچنین فرزندی نداشت، ولی فیلمنامه‌نویس قصد داشت فیلم «میهن‌پرست»، تقابل مسئولیت‌های جنگی و خانوادگی ماریون را به تصویر بکشد. بنابراین، شخصیت فرانسیس ماریون در فیلم The Patriot به بنجامین مارتین تغییر نام داد و ترکیبی از حداقل پنج شخصیت تاریخی، ساخته شد.

بنجامین مارتین ساختگی، به‌طور آشکاری برای مخاطبان سینمای مدرن، دلپذیرتر از فرانسیس ماریون واقعی بود. بر خلاف ماریون، بنجامین مارتین تمام بردگان خود را پیش از شروع فیلم آزاد می‌کند؛ اما همه آنها به‌طور غیر قابل توضیحی و به میل خود به کار برای مارتین ادامه می‌دهند. همچنین به‌نظر می‌رسد ساده‌تر بود که مارتین را به‌عنوان صاحب یک مزرعه عظیم پنبه به تصویر نکشند.

در حالی که بنجامین مارتین به قتل عام در طول جنگ فرانسه و هند اعتراف می‌کند، در فیلم «میهن‌پرست» این قتل عام را شامل کشتن سربازان دشمن نشان داد که به‌تازگی کودکان و زنان را سلاخی کرده بودند. در واقعیت، فرانسیس ماریون، چنین قتل عامی را انجام نداد؛ اما ساختمان‌ها و منابع غذایی را نابود کرد تا چروکی‌ها، از جمله زنان و کودکان، در طول زمستان از گرسنگی بمیرند.

با این حال، سازندگان فیلم «میهن‌پرست» همچنان نگران بودند که بنجامین مارتین از نظر اخلاقی، بیش از حد مبهم به‌نظر برسد. بنابراین آنها دشمنان بریتانیایی او را به هیولاهایی شرور تبدیل کردند که هر زمان ممکن بود با خوشحالی مرتکب جنایات وحشتناکی شوند. در یک صحنه، کت قرمزها کل مردم شهر را در یک کلیسا حبس می‌کنند و آنجا را به آتش می‌کشند. اما چنین اتفاقی در طول جنگ انقلابی رخ نداد و بیشتر شبیه به یک جنایت معروف از سوی نازی‌ها در طول جنگ جهانی دوم است.

طبیعتا بریتانیایی‌ها از این که اجدادشان به‌عنوان شرورهایی وحشی به تصویر کشیده شده بودند، ناراضی بودند و به همین دلیل، بسیاری از روزنامه‌های بریتانیا مقالاتی را منتشر کردند که ادعا می‌کردند فرانسیس ماریون متجاوزی است که برای سرگرمی، سرخپوستان را شکار می‌کرد. البته در واقعیت، فرانسیس ماریون واقعی نسبت به بریتانیایی‌ها خیلی بدرفتار نبود. حتی او بعدها علیه آمریکایی‌هایی که برای آنها جنگیده بود، مبارزه کرد.

نبرد نهایی فیلم نیز بدون نام و بیشتر یک داستان تخیلی است؛ اما در آنها از عناصر نبردهای کوپنز و دادگاه گیلفورد استفاده می‌شود. در نبرد Cowpens دانیل مورگان، رهبر شبه‌نظامیان، به افرادش دستور داد قبل از عقب‌نشینی، دو گلوله شلیک کنند و کت‌قرمزها را به دام بیندازند. همچنین در این فیلم، ژنرال ناتانیل گرین و همتای بریتانیایی‌اش یعنی ژنرال چارلز کورنوالیس، در نبردی بودند که نامش هرگز فاش نشد. این دو نفر هیچ‌گاه در نبرد Cowpens نبودند، اما هر دو در نبرد دادگاه گیلفورد حضور داشتند. میدان جنگ نیز در فیلم به‌طور چشمگیری شبیه به میدان جنگ گیلفورد به تصویر کشیده شد.

جمع‌بندی

در این مقاله تلاش کردیم 10 فیلم هالیوودی که در آنها اتفاقات نبردهای تاریخی را تحریف کرده بودند، معرفی کنیم و از تحریف‌های تاریخی آنها پرده برداریم. اما این لیست قطعا بسیار بلندبالاتر بوده و فیلم‌های دیگری هم می‌توانستند در این زمره قرار بگیرند. به‌نظر می‌رسد با بهانه‌هایی مانند جذاب شدن فیلم، تحریف تاریخ به بخشی از هالیوود و سینمای جهان تبدیل شده است و توصیه می‌کنیم همیشه آنچه در فیلم‌ها و سریال‌ها می‌بینید را باور نکنید.

بیشتر بخوانید