بیوه سیاه

چرا بیوه سیاه فیلم بدی است؟

بیوه سیاه – Black Widow پتانسیل این را داشت که به یکی از بهترین قسمت‌های دنیای سینمایی مارول تبدیل شود اما در بهترین حالت، یک فیلم معمولی است.

فیلم بیوه سیاه از مشکلات فراوانی رنج می‌برد و به عنوان آغازگر فاز چهارم دنیای سینمایی مارول، حرفی برای گفتن ندارد.

چرا بیوه سیاه فیلم بدی است؟

نزدیک به 11 سال قبل بود که ناتاشا رومانوف را برای اولین بار در فیلم مرد آهنی 2 ملاقات کردیم، شخصیتی که به تدریج به یک عضو جدایی‌ناپذیر از تیم انتقام جویان تبدیل شد و آن قدر پتانسیل داشت که تولید یک اثر مستقل پیرامون او، بدیهی به نظر می‌رسید. فیلمی که البته آن قدر دیر ساخته شده که دیگر تاثیرش را از دست داده و بدون شک اگر هفت یا هشت سال قبل ساخته می‌شد، می‌توانست از هر نظر موفق‌تر باشد اما قربانی محافظه‌کاری‌های مارول شده است.

باید 20 فیلم ساخته می‌شد تا نوبت به یک ابرقهرمان زن (کاپیتان مارول) برسد و البته همان را هم باید مدیون موفقیت‌های فیلم زن شگفت انگیز از دی‌سی باشیم که نشان داد زنان هم می‌توانند در گیشه پرفروش ظاهر شوند. با این تفاصیل، اتفاق عجیبی نیست که بیوه سیاه این قدر دیر از راه رسیده، آن‌ هم در دورانی که حتی ناتاشا رومانوف در دنیای سینمایی مارول حضور ندارد و به صورت قطعی کشته شده است.

بیوه سیاه

ناگهان چه زود دیر می‌شود

اصولا مارول در برنامه‌ریزی‌هایش دقیق است و یکی از دلایل موفقیت‌ پروژه‌های آن‌ها این بوده که آثارشان را در زمان مناسبی اکران کرده‌اند اما این مسئله در رابطه با بیوه سیاه صدق نمی‌کند. ما با اثری رو به رو هستیم که مرگ شخصیت اصلی آن را از قبل مشاهده کرده‌ایم و این بدین معناست که سازندگان هر چه قدر هم تلاش کنند، در ایجاد هیجان و تعلیق دچار مشکل خواهند شد.

نتیجه نهایی، فیلمی است که نمی‌تواند بر مخاطب تاثیر بگذارد زیرا می‌دانیم که قرار نیست اتفاقی برای ناتاشا رومانوف رخ دهد. سازندگان می‌توانستند این نقطه ضعف را به شکل‌های مختلف بپوشانند، برای مثال عناصر دراماتیک بیشتری به داستان تزریق کنند، اصلا داستان پرکششی برای روایت داشته باشند، به اتفاقات عمق بدهند و خطر را به شکل ملموس‌تری به تصویر بکشند. متاسفانه این المان‌ها هم از فیلم غایب است، در واقع نه تنها بیننده در سیر اتفاقات، خطری احساس نمی‌کند، بلکه استفاده‌ی افراطی از طنز در کنار سکانس‌های اکشنِ اغراق آمیز باعث شده‌ تا کار از واقع‌گرایی دور شود و عنصر تخیل بیش از اندازه در آن خودنمایی کند.

بیوه سیاه

شاید با خود بگویید که این اثر از قلبِ دنیای ابرقهرمانان مارول بیرون آمده که در طول این سال‌ها با فاکتورهای تخیلی و فانتزی پیوند خورده، پس چرا حالا باید نقطه‌ی ضعف فیلم بیوه سیاه باشد؟ به این دلیل که شخصیت مذکور فاقد هرگونه قدرت فراطبیعی است و حتی یک ابرقهرمان ثروتمند نیست که از فناوری‌های پیشرفته بهره ببرد. بیوه سیاه یک انسان معمولی به حساب می‌آید، کسی که تمام قدرت‌اش از تمرینات سخت و دشوار بدست آمده و یک جاسوس تمام عیار محسوب می‌شود. مارول این فرصت را داشت تا یک اثر «انسانی» و کاملا شاخص تولید کند که هیچ سنخیتی با دیگر قسمت‌های مجموعه ندارد.

به عبارت دیگر، همان مسیری که دی سی با فیلم جوکر طی کرد. آن‌ها می‌توانستند یک کار تریلر جاسوسی بسازند، یک اکشن مبتنی بر واقعیت یا حتی یک درام احساسی پیرامون زندگیِ شخصی این کاراکتر (قبل از اینکه بیوه‌ سیاه کنونی شود) اما چیزی که می‌بینیم، هیچ تفاوتی با دیگر آثار مارولی ندارد، همان فرمول‌های تکراری و همان ساختار همیشگی. این ساختار شاید تا قبل از انتقام جویان: آخر بازی و جنگ بی‌نهایت جواب می‌داد ولی حالا بوی کهنگی و فرسودگی می‌دهد. گویی یک بازگشت به عقب داشته‌ایم و شاید واقعیت هم همین باشد، این فیلم حداقل با ساختار فعلی، باید چندین سال قبل ساخته می‌شد.

در رابطه با طنز هم اگر چه یکی از نمادهای آثار مارولی است و باید در فیلم باشد اما در بعضی از بخش‌ها، کارکرد درستی نداشته و زمان بندی مناسبی هم ندارد که همین امر باعث شده تا بعضی از لحظات احساسی، تاثیر خود را از دست دهند. آن شوخی سیاه با هیسترکتومی هم هیچ سنخیتی با یک اثر مارولی ندارد و نمی‌دانیم به چه دلیل در فیلم قرار گرفته است.

بیوه سیاه

انحلال شخصیت‌ها و داستانی برای هیچکس

با مرگ ناتاشا در آخر بازی، تولید یک فیلم اختصاصی پیرامون او، غیرضروری جلوه می‌کرد. با این حال، سازندگان می‌توانستند با روایت یک داستان خوب، یک پایان درخشان را برای این شخصیت رقم بزنند اما بیوه سیاه ظاهرا با این هدف ساخته شده که دورنمایی از آینده‌ی دنیای سینمایی مارول باشد تا مکانی برای ارجعیت بخشیدن به ناتاشا رومانوف. در این فیلم، به طور کلی به پروسه‌ی تبدیل شدن او به یک جاسوسِ آدمکش پرداخته نمی‌شود و حتی می‌توان گفت که داستان اصلی هم تقریبا ارتباط مستقیمی با او ندارد (تا آن رازگشایی بخش‌های پایانی). در واقع شخصیت اصلی که باید در کانون توجه باشد، ناخواسته و علیرغم میل باطنی وارد اتفاقات می‌شود که همین مسئله، به خوبی نمایانگر این است که چرا این فیلم را غیرضروری توصیف می‌کنیم.

در این میان، تنها کسی که می‌درخشد، فلورنس پیو در نقش یلنا بلووا (Yelena Belova) است. او قرار است بیوه سیاه آتی دنیای سینمایی مارول باشد و اگر فیلم را با این هدف نگاه کنید که بیشتر در رابطه با اوست تا ناتاشا، احتمالا لذت بیشتری از اثر خواهید برد. اما حتی این نقطه‌ی روشنِ کار هم در راستای همان چیزی است که بالاتر اشاره کردیم، فیلمی که به شخصیت اصلی‌اش اهمیت چندانی نمی‌دهد و از او استفاده‌ی ابزاری می‌کند تا به مسائل فرعی بپردازد. متاسفانه مارول برای اینکه به هدف‌اش برسد، تقریبا از هیچ کدام از کامیک‌های بیوه سیاه استفاده نکرده و یک داستان کاملا مستقل را ارائه می‌دهد که تنها ارجاعات آن به رمان‌های مصور، در حد استفاده از نام اتاق قرمز (Red Room) و بعضی جزئیات کوچک همانند لباس سفید ناتاشا و کنترل ذهن بیوه‌ها است.

بیوه سیاه

شخصیت‌هایی که در این میان قربانی شده‌اند، شاید حتی فیلم را آزاردهنده‌تر هم کنند و اگر از طرفداران سرسخت مارول هستید، احتمالا از اینکه ببینید نگهبان سرخ (Red Guardian) و تسک‌مستر (Taskmaster) این‌گونه به تصویر کشیده شده‌اند، اندوهگین خواهید شد. دیوید هاربر تمام تلاش خود را کرده تا نگهبان سرخ را به خوبی عرضه کند اما سازندگان اجازه نداده‌اند تا او چیزی بیشتر از دلقک فیلم باشد.

حتی در فصل پایانی که شاهد تقابل این شخصیت با تسک‌مستر هستیم، تصویر کات می‌خورد به جاهای دیگر و به صورت جسته گریخته، تنها چند ثانیه مبارزه‌ی آن‌ها را رویت می‌کنیم که آن هم اگر چند بار پلک بزنید، از دست می‌رود! این ابرقهرمان می‌توانست به برگ برنده‌ی فیلم در سکانس‌های اکشن تبدیل شود اما چیزی بیشتر از یک نسخه‌ی تقلبی و بی‌عُرضه از کاپیتان آمریکا ترسیم نشده است؛ اگرچه در بخش‌هایی که الکسی شوستاکوف به عنوان کاتالیزور و آرامه خنده‌دار (Comic relief) حضور دارد، راضی کننده است.

بیوه سیاه

در سوی دیگر، وضعیت تسک‌مستر تأسف‌انگیزتر است. برداشتی که از این شخصیت در فیلم ارائه شده، نه تنها با همه چیزهایی که تا پیش از این او دیده‌ایم، خوانده‌ایم و شنیده‌ایم فرق دارد بلکه یک افتضاح تمام عیار هم از آب در آمده. کسی که در طول فیلم حرف نمی‌زند (جز یک جمله در پایان)، زن بودن او قرار است غافل‌گیر کننده باشد و البته سزاوار این است که در رأس فهرست بدترین شخصیت منفی‌ها و ضدقهرمانان دنیای سینمایی مارول قرار بگیرد.

حتی فیزیک بدنِ بدل‌کار «مرد» فیلم با صورت کوچک اولگا کوریلنکو هم‌خوانی ندارد. تسک‌مستر در این فیلم، یادآور شخصیت منفی‌هایی است که فکر می‌کردیم دیگر در فاز چهارم دنیای سینمایی مارول حضور نداشته باشند. یک شخصیت ناامید کننده که تمامی پتانسیل‌های نسخه‌‌ی کامیکی تسک‌مستر را از بین می‌برد و چیزی هم به آن اضافه نمی‌کند. اینجا باید به ملینا وستوکوف هم اشاره کنیم که به دلایل نامعلوم، خنثی است و احتمالا به دلایل ضعف فیلمنامه در پرداخت این شخصیت، ریچل وایز به درک درستی از آن نرسیده که نتیجه‌اش را در فیلم می‌بینیم.

بیوه سیاه

یک کارگردان بدون امضا

یکی از دلایلی که استودیوهای بزرگ برای تولید آثارشان به سراغ کارگردانان فیلم‌های مستقل و کوچک می‌روند این است که با تزریق نوع نگاه و سبک کارگردانی شاخص آن‌ها، یک محصول متفاوت تولید کنند. اگر قرار باشد چنین چیزی در نسخه نهایی دیده نشود یا با یک فیلم معمولی مثل فیلم‌های دیگر رو به رو باشیم، پس حضور چنین کارگردانی چه فایده‌ای دارد؟ درست است که مارول گاهی آن آزادیِ دلخواه فیلمساز را به او نمی‌دهد و در واقع این افراد را می‌آورد تا یک کار خوش ساخت و باکیفیت ارائه دهند اما بهترین فیلم‌های مارول، اکثرا آن‌هایی بوده‌اند که امضای کارگردان در آن‌ها قابل لمس است.

شاید بهترین مثال، ثور: رگناروک باشد که تمامی موفقیت‌هایش را مدیون تایکا وایتیتی (Taika Waititi) است. یا حتی امضاهای کلوئی ژائو (Chloé Zhao) را می‌توانیم در تریلر فیلم اترنالز (Eternals) که مدتی قبل منتشر شد، مشاهده کنیم. اما وقتی به بیوه سیاه می‌رسیم، هیچ نشانی از امضاهای کیت شورتلند (Cate Shortland) که آثاری همچون لوره (Lore) و سندروم برلین را در کارنامه دارد، به چشم نمی‌خورد. هیچ نمای درخشانی، هیچ سکانس به یادماندنی یا متفاوتی در اثر وجود ندارد و اگر بخواهیم واقع‌بین باشیم، با یک اثر مارولی «استاندارد» رو به رو هستیم که دیر آمده و زود هم فراموش خواهد شد.

بیوه سیاه

بیشترین ضعف کیت شورتلند در بخش‌های اکشن دیده می‌شود و کاملا مشخص است که در این زمینه تجربه‌ی کافی ندارد. بعضی از سکانس‌های اکشن فیلم، از چنان زوایایی فیلم‌برداری شده‌اند که گویی خود کارگردان هم نمی‌داند دارد چه کار می‌کند (ضمن اینکه میزانس را هم بارها نادیده می‌گیرد).

برای درک دقیق‌تر این مسئله، بهتر است که بخش مبارزه‌ی ناتاشا با بیوه‌های دیگر در اتاق مرکزی درایکوف را یک بار دیگر تماشا کنید؛ در این لحظات نه تنها قاب بندی‌ها اشتباه است، کات خوردن ناگهانی تصاویر و زوایای نامناسب، باعث می‌شود تا مخاطب برای لحظاتی متوجه نشود دقیقا چه اتفاقاتی دارد رخ می‌دهد، یک زوم این (Zoom In) عجیب و غریب هم داریم که شاید نمونه‌اش را در آثار اکشن درجه دو نبینید. کیت شورتلند نه تنها چیزی به فیلم اضافه نکرده بلکه فیلم ساختن را هم ظاهرا فراموش کرده است!

البته تمامی این مشکلات به حاشیه می‌روند اگر بخواهیم از تدوین افتضاح و ناشیانه‌ی اثر صحبت کنیم. جای تعجب دارد که هنوز هم در آثار سینمایی درجه یک، شاهد چنین معضلی هستیم که البته نشأت گرفته از ناتوانی فیلمساز در ارائه هیجان و تعلیق است. کارگردان فکر می‌کند که اگر با سلاخی فیلم، تعداد شات‌ها در بخش‌های اکشن را بیشتر کند، آن‌ها را جذاب‌تر خواهد کرد اما این تکنیک کمکی به کار نمی‌کند، جز اینکه مخاطب را زجر دهد.

همچنین مطالعه کنید:

چرا احضار ۳ فیلم بدی است؟

بیوه سیاه فیلمی تاریخ مصرف گذشته است که نه چیزی به دنیای سینمایی مارول اضافه می‌کند و نه پایان خاطره انگیزی برای ناتاشا رومانوف رقم می‌زند. اثری که اگر ساخته نمی‌شد، هیچ اتفاقی رخ نمی‌داد و الان هم که ساخته شده، تنها به این دلیل است که یلنا بلووا را به عنوان بیوه‌ی سیاه بعدی معرفی کند. به عنوان یک اثر سرگرم کننده‌ی معمولی، این فیلم می‌تواند بینندگان و مخاطبان هدف‌اش را راضی کند اما ضعف آن در بخش‌های فنی، داستانی و شخصیت پردازی را نمی‌توان نادیده گرفت.

این فیلم آغاز مطلوبی برای فاز چهارم دنیای سینمایی مارول نیست و خیلی زود از یادها می‌زود اما طرفداران با آثاری همچون شانگ-چی، اترنالز، مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست، دکتر استرنج 2، ثور 4 و غیره می‌توانند مطمئن باشند که روزهای هیجان انگیزی در انتظارشان است.