سریع و خشمگین 9 در مجموع فیلم بدی نیست، افتضاح است! در این مقاله، به بررسی Fast & Furious 9 پرداختهایم تا مشکلات آن نمایانتر شود.
سریع و خشمگین 9 این فرصت را داشت تا به یک اثر سرگرم کنندهی درجه یک تبدیل شود اما چیزی بیشتر از یک فیلم نازل با مهمل بافیهای کودکانه نیست.
مجموعه سریع و خشمگین با موضوع مسابقات اتومبیلرانی غیرقانونی آغاز شد، در ادامه به ژانر سرقت ورود پیدا کرد، سپس به ژانر جاسوسی قدم گذاشت و حالا میتوان گفت که قسمت نهم در ژانر علمی تخیلی / ابرقهرمانی ساخته شده است! فیلمی که دیگر هیچ نشانی از نوآوری، هیجان و جذابیت در آن دیده نمیشود و همه چیز به سکانسهای اکشن کارتونی، نشخوار شعارهای مرتبط با خانواده و ایدههای پیشین، غلو و شوخی با میراث مجموعه خلاصه شده است.
سریع و خشمگین 9 ؛ اگزجرهای محکوم به شکست
فیلم F9 میخواهد به صورت خودخواسته، اغراق آمیز (Over the top) باشد و این حس را به مخاطب بدهد که با اثر بزرگتری نسبت به نسخههای پیشین رو به رو است. از قسمت پنجم که مسیر مجموعه تغییر پیدا کرد، هر کدام از قسمتهای بعدی به شکلی اغراق آمیز بودند اما حداقل تا حدی ریشه در واقعیت داشتند و بیننده میتوانست اکثر سکانسها را درک کند.
قسمت هفتم در این زمینه پا را فراتر گذاشت اما مرگ ناگهانی پل واکر، کمک کرد تا انتقاد چندانی به ساختار آن نشود و به فروش حیرت انگیزی رسید اما ضعفها در قسمت هشتم خودشان را بهتر نشان دادند و حالا در قسمت نهم، آن قدر آزاردهنده هستند که لذت را از مخاطب میگیرند.
چیزی که سازندگان درک نمیکنند این است که ساخت یک فیلم اغراق آمیز، مهارتهای ویژهای میطلبد زیرا ایدهی اولیهی یک «ست پیس اکشن» (Set piece) به تنهایی کافی نیست، مهم این است که آن ایده چگونه پیادهسازی شود تا در عین حال که احمقانه و مضحک است، احمقانه و مضحک نباشد.
یک سکانس اکشنِ بزرگنمایی شده، باید با ظرافتهای خاصی طراحی شود تا توهین آمیز نباشد و مخاطب با اینکه میداند چنین چیزی در واقعیت امکان پذیر نیست اما هیجانزده شده و برای شخصیتها ابراز نگرانی کند (این نگرانی البته به پرداخت شخصیتها نیز بستگی دارد که متاسفانه آن هم در این فیلم وضعیت مناسبی ندارد، کاراکترها تک بعدی هستند).
یک فیلم اکشن اغراق آمیز میتواند خود را جدی نگرفته و از پتانسیلهای طنز سکانسها نیز استفاده کند که این روش گاهی جواب میدهد. سریع و خشمگین 9 در این بخشها گاهی جدی است و گاهی طنز را هم چاشنی کار میکند اما در هر دو رویکرد شکست میخورد.
اما تاریخ همواره نشان داده که این سبک از فیلمسازی در سینمای بدنه اصلی اگر درست انجام نشود، از یک جایی به بعد جواب نمیدهد. نمونهاش مجموعهی جیمز باند که با روزی دیگر بمیر (Die Another Day) به مرز نابودی رسید و تغییر رویکرد سازندگان، آن را احیا کرد یا سری فیلمهای جان سخت که روند اغراق آمیزش در قسمت چهارم تا حد زیادی جواب داد اما در قسمت پنجم به یک افتضاح تبدیل شد و کار را برای این مجموعه تمام کرد.
برای بررسی دقیقتر دلایل شکست این فیلم در ارائهی اکشن، یکی از بخشهای آن را در ادامه توضیح میدهیم که به خوبی نمایانگر کلیت اثر است؛ جایی که شخصیتها به کشور یا جزیرهی ساختگی مونتیکینتو سفر میکنند تا مستر نوبادی را که هواپیمایش سقوط کرده، پیدا کنند. آنها در میان لاشههای هواپیما، یک دستگاه پیشرفته به نام آریس (Ares) را پیدا میکنند و ناگهان از سوی ارتش مونتیکینتو مورد هجوم قرار میگیرند.
در این لحظات، هیچ کدام از شخصیتها اهمیتی به پیدا کردن سنگر نمیدهد و «دام» در ملأ عام، با شات گان در حال شلیک کردن به دشمنان است! در تمامی این سکانسها (و در کل فیلم)، هیچ تیری به کاراکترها برخورد نمیکند و آنها به راحتی مشغول دویدن یا قدم زدن هستند، حتی «لتی» برای لحظاتی روی موتور نشسته و فکر میکند، بدون اینکه نگران باشد که از پشت تیری به او اصابت نماید.
سپس زمانی که همه فرار کردهاند، «رومن پیرس» را داریم که جا مانده و از سوی دشمنان محاصره میشود. او با یک خشاب کلاشینکف، بالای 20 نفر را به قتل میرساند و حتی یک خراش هم برنمیدارد. در ساختار روایی فیلم، «زمانبندی» هم رعایت نمیشود (اتفاقی که به وفور رخ میدهد). رومن که حداقل چند دقیقه از دیگران عقب افتاده، سوار بر ماشین سنگین، سریعا خود را به آنها میرساند!
این دقایق به گونهای نیستند که مخاطب را مجبور به تجزیه و تحلیل کنند اما در لحظاتی که ماشین رومن پیرس میان دو صخره گیر کرده و زیر آن هم یک مین قرار دارد، یا جایی که یک جت میآید و با آهنربا، ماشینی که به آسمان پرواز کرده را میگیرد و میبرد، یا جایی که دو شخصیت فیلم از جو کرهی زمین خارج شدهاند، شاید با خود بگویید که این دیگر چه آشغال مفتضحانهای است؟ البته اگر مهربان باشید، میتوانید سازندگان را برای جسارت در طراحی سکانسهای اکشنِ سفیهانه و ارائهی ملموس مفاهیم انتزاعی همچون «حماقت» تحسین کنید.
یک اکشن موفق، اکشنی است که در پشت بیمنطقیها و هرج و مرجهایش نیز منطق و ساختار داشته باشد. بالاتر هم اشاره کردیم که ایده تنها بخشی از ماجراست. بخشهای اکشن این فیلم اگر هم بر روی کاغذ جذاب بودهاند، در عمل حرفی برای گفتن ندارند. این سکانسها فاقد تعلیق بوده و مخاطب هرگز احساس نمیکند که شخصیتها در خطر هستند.
میتوان از تماشای فیلمی که خودش را جدی نمیگیرد، لذت برد اما فیلمی که «مخاطباش» را جدی نمیگیرد و به عمد چنین بلاتکلیف ساخته شده را نمیتوان پذیرفت. کسانی که سالها این مجموعه را دنبال کردهاند و از آن خاطرات خوبی دارند، سزاوار چنین اثری نیستند.
وقتی دیگر خانواده هم کافی نیست
مجموعه سریع و خشمگین هرگز در زمینهی داستانگویی درخشان نبوده است. با این حال، «کریس مورگان» که نگارش قسمتهای سوم تا هشتم را برعهده داشت، به درک خوبی از شخصیتها رسیده و راههای هیجانزده کردن مخاطب را بلد بود. متاسفانه، او در نگارش فیلمنامهی سریع و خشمگین 9 نقشی نداشته و «دنیل کیسی» در کنار «جاستین لین» این وظیفه را برعهده گرفتهاند.
مشخص نیست که کیسی به چه دلیلی برای این فیلم انتخاب شده، در معدود کارهای قبلی او نیز ردپایی از نوآوری یا استعداد دیده نمیشد و در اینجا هم یک فیلمنامهی جنریک (Generic) یا در واقع مرسوم نوشته که نمونهاش را بارها و بارها دیدهایم.
داستان این نوع فیلمها تنها بهانه و مقدمهای هستند برای سکانسهای اکشن و نباید انتظاری از آنها داشت اما کیسی به شکلی آماتور، بخشهای مختلف داستانی را به یکدیگر متصل کرده و نتوانسته از پتانسیل شخصیتها نیز استفاده کند. برای نمونه میتوانیم به شخصیت «هان لو» اشاره کنیم، کسی که همواره محبوب طرفداران بوده و بازگشت او میتوانست یک اتفاق شکوهمند باشد اما حضور دوبارهی این کاراکتر به گونهای نیست که احساسات مخاطب را برانگیزد.
ناگفته نماند که هدف اصلی از بازگرداندن این شخصیت، تبرئه کردن «دکارد شاو» بوده که طرفداران به خاطر قتل هان، حس خوبی نسبت به او نداشتند و این مسئله میتوانست به فروش تجاری نسخههای فرعی بعدی ضربه بزند.
«شان بزوِل» (لوکاس بلک) که ستاره قسمت سوم (توکیو دریفت) بود نیز به وضعیت مشابهای دچار است و حضور مجدد او اتفاق ویژهای نیست، خصوصا اینکه هیچ شباهتی به شخصیتی که در گذشته از او دیده بودیم، ندارد. شخصیت منفی اصلی فیلم یعنی «جیکوب» (جان سینا) هم کاریکاتورگونه ترسیم شده و آن پرستیژ لازم را ندارد. وی که سالها تلاش کرده تا از زیر سایهی برادرش خارج شود و یک سوپرجاسوس حرفهای به حساب میآید، هیچ نشانی از یک جاسوس کارکشته ندارد. متاسفانه شخصیتهای دیگر هم فکاهی از آب درآمدهاند و دیالوگهای آنها با این هدف نوشته شده تا بینندگان را عصبی کند.
در سوی دیگر، برگ برندهی همیشگی این مجموعه در سالهای اخیر یعنی «خانواده» هم در سریع و خشمگین 9 رنگ باخته و تاثیرگذاری خاصی ندارد. در گذشته میگفتیم سریع و خشمگین اگر مشکلی هم دارد، حداقل با قلب و احساس آن را میپوشاند اما حالا این مسئله هم نمیتواند آن را نجات دهد. پلاتهای تکراری نیز در این زمینه تاثیرگذار هستند؛ برای مثال، پروسهی تبدیل شدن شخصیت منفیها به آدمِ خوب داستان دیگر آنقدر تکرار شده که میتوان گفت تیم سازنده به بن بست رسیده و هیچ ایدهی تازهای برای چرخشهای داستانی ثمربخش در چنته ندارد.
سازندگان اگر میخواهند با دو قسمت نهایی، پایان خوبی را برای این مجموعه رقم بزنند، بهتر است که عناصر عجیب و غریب جاسوسی، تکنولوژیهای سایبرپانکی، پیرنگ پایان دنیا، کنترل سلاحهای اتمی و غیره را کنار بگذارند و فضای علمی تخیلی قسمت نهم را حداقل بیش از این گسترش ندهند اما اگر در نسخههای بعدی، رباتهای هوشمند مبارز و شخصیتهایی با قدرتهای فراطبیعی حضور داشتند، چندان متعجب نشوید.
اینجا باید به فلشبکهای اضافی و عدم کارکرد آنها در خط داستانی اصلی نیز اشاره کنیم. اگرچه فلشبک ابتدایی برای معرفی شخصیت پدر و برادر «دام» ضروری بود اما باقی گذشتهنماییها چیزی به داستان اضافه نمیکنند، حتی زمانی که دام متوجه میشود که برادرش باعث و بانی مرگ پدرش است، دلیل آن را جویا نمیشود و تنها به حذف جیکوب از زندگیاش اکتفا میکند! این یکی از حفرههای داستانیای هستند که حتی نویسندگان هم نتوانستهاند جوابی برای آن داشته باشند و تنها به این دلیل در فیلم قرار گرفته تا جدایی دو برادر توجیه شود.
جادوی بیاثر شدهی یک کارگردان و ابرقهرمانان مقروض
جاستین لین، فیلمسازی است که ناماش با مجموعهی سریع و خشمگین عجین شده. او از سال 2006 تاکنون، کارگردانی پنج قسمت را برعهده داشته و اگر یک نفر باشد که این سری فیلم را به خوبی میشناسد، آن جاستین لین است. «جیمز وان» با قسمت هفتم و «اف. گری گری» با قسمت هشتم، عملکرد قابل قبولی داشتند اما بازگشت لین اتفاق خوشایندی به نظر میرسید. همکاری او در نگارش فیلمنامه نیز به طرفداران تضمین میداد که با یکی از بهترینهای سریع و خشمگین رو به رو خواهند شد اما لینِ قسمت نهم، گویی همان کسی نیست که قسمت پنجم و ششم را جلوی دوربین برده است.
لین در بعضی از سکانسها، استادی خود در ارائهی اکشن را نشان میدهد اما در مجموع، موفق نشده آن چیزی را بسازد که این مجموعه به آن نیاز داشت، یعنی یک نقطهی عطف دیگر همانند نسخهی پنجم. لین در بعضی از بخشها چنان افراطی عمل کرده که هیجان به کلی از کار حذف شده و جای خود را به شلوغی و بلوا داده است. این فیلمِ او به تبدیل شوندگان (Transformers) اثر مایکل بی شباهتهای زیادی دارد، یعنی یک اکشن شلوغ دیوانهوار که به کلی مغز ندارد و استانداردهای اولیهی یک اثر پاپ کورنی سرگرم کننده را رعایت نمیکند.
شاید مشکل اصلی لین این باشد که تلاش کرده با وارد کردن اِلمانهایی که به شوخی از آنها صحبت میشد، فیلم را به فستیوالی برای ادای دین به طرفداران تبدیل کند. برای مثال، طرفداران به تمسخر میگفتند که با مسیری که مجموعه در پیش گرفته، احتمالا نسخههای بعدی در فضا اتفاق خواهد افتاد؛ چیزی که حالا در سریع و خشمگین 9 وجود دارد!
یا گفتگوی شخصیتها در رابطه با این مسئله که «ابرقهرمان» هستند، ظاهرا تلاش سازندگان برای نزدیک کردن این سری فیلم به آثار ابرقهرمانی است اما طرفداران چنین چیزی را نمیخواهند؛ یکی از دلایل پرمخاطب بودن سریع و خشمگین، این بوده که اتفاقا انسانهای معمولی را در شرایط سخت و پیچیده قرار میدهد، نه اینکه آنها را در قالب ابرقهرمانان شکست ناپذیر عرضه کند.
پایانی که بهتر است هر چه زودتر از راه برسد
آثاری همانند سریع و خشمگین 9 برای سرگرمی ساخته میشوند و معمولا نباید به فیلمهای این چنینی تاخت. اما چیزی که باید در یاد داشته باشید، تاثیری است که این فیلمها در «کیفیت سینمای بلاک باستری» دارند. در عصری که آثاری همچون «مکس دیوانه: جاده خشم» و «مأموریت: غیرممکن – فالاوت» توقع مخاطبان از ژانر اکشن را بالا بردهاند و نشان دادهاند که یک اکشن خوش ساخت باید چگونه باشد، عجیب است که سازندگان مجموعه سریع و خشمگین، اکشن را در مبالغه، افراطگرایی و تخیل از نوع مضحک میبینند.
فیلم F9 برای این مجموعه، حکم تابوتی را دارد که احتمالا دو قسمت پایانی، میخ آن را میکوبند. گویا دورهای که سریع و خشمگین، نهایتِ یک تجربهی سینمایی نفسگیر را ارائه میداد، به پایان رسیده و بهترین اتفاق این است که پروندهی این سری هر چه زودتر بسته شود تا همان میراث نصفه نیمهای که از خود بر جای گذاشته، بر باد نرود. قسمت نهم، در تمامی بخشها ضعف دارد و به عنوان یک اثر سطحی که با هدف سرگرمی میتوان به تماشای آن نشست هم قابل دفاع نیست. شاید بهتر بود که دام و لتی در همان بازنشستگی باقی میمانند و «آبگرمکن» را تعمیر میکردند.