کلیشه های دیزنی

10 مورد از ابلهانه‌ترین کلیشه های انیمیشن های دیزنی

انیمیشن های دیزنی برای همه خاطره‌انگیز هستند اما این انیمیشن‌ها یک مشکل ابلهانه دارند که احتمالا با توجه کردن به آن، دیگر نتوانید از این انیمیشن‌ها لذت ببرید! این شما و این هم 10 مورد از ابلهانه‌ترین کلیشه های دیزنی.

دیزنی یکی از غول‌های دنیای هالیوود است که آثار ماندگار زیادی را خلق کرده اما یکی از بزرگ‌ترین مشکلات فیلم‌ها و انیمیشن‌های این کمپانی بزرگ، استفاده از چند کلیشه به شدت تکراری است که می‌توان پیش از دیدن هر یک از فیلم‌های دیزنی، انتظار وجود داشتن یکی از آن‌ها را داشت.

این کلیشه ها انیمیشن های دیزنی را نابود کرده‌اند!

اگر شما هم سال‌های سال انیمیشن های دیزنی را دیده باشید، احتمالا حالا بتوانید با دیدن چند سکانس از اثر جدید این شرکت، به سادگی عناصر حاضر در فیلم و پایان داستان را پیشبینی کنید!‌ پایان خوش داستان، ماجراهای عاشقانه تکراری، شخصیت‌های تک‌بعدی، خلاصه شدن خوبی در زیبایی و … تنها بخشی از کلیشه های دیزنی هستند که در ادامه بیشتر با آن‌ها آشنا می‌شویم.

وقتی ایده ندارید، فیلم نسازید!

این مورد، یک کلیشه کلی در فیلم‌های دیزنی نیست؛ بلکه درباره سیاست کلی این برند در زمینه ساخت ادامه‌های بی‌کیفیت برای فیلم‌های خاطره‌انگیزش است. دیزنی دیگر کمتر سراغ ساخت فیلم‌هایی با ایده‌های اوریجینال می‌رود و به ساخت ادامه‌هایی بی‌کیفیت از فیلم‌های موفق قبلی‌اش یا ریمیک آن‌ها بسنده می‌کند.

کلیشه های دیزنی

یک نمونه کوچک از دوشیدن‌های بی‌پایان دیزنی، داستان اسباب‌بازی است. نسخه سوم این فیلم به هیچ وجه کیفیت نسخه‌های قبلی را نداشت اما دیزنی نسخه چهارم این سری را ساخت و اسپین‌آف‌هایی را نیز تولید کرد تا نشان دهد هیچ مشکلی برای ادامه دادن یک سری که در مسیر سی‌سالگی است ندارد.

ساختن قسمت‌های جدید برای فیلم‌های موفق، به هیچ وجه یک ایراد نیست و حتی در مواردی مانند فیلم‌های بتمن کریستوفر نولان، شاهد موفقیت بیشتر قسمت دوم در مقایسه با قسمت اول بودیم اما چندسالی است که دیزنی بیشتر بودجه‌اش را صرف بازسازی مجموعه‌های قدیمی می‌کند یا در بهترین حالت، قسمت جدیدی از مجموعه‌های موفقش را منتشر می‌کند. باید دید دیزنی چه زمانی بی‌خیال این کلیشه می‌شود و دوباره ایده‌های جذاب و تازه‌اش را به رخ رقبایش می‌کشد.

حیوانات همراه کاراکتر اصلی بامزه هستند اما بهتر است دیزنی بیخیال آن‌ها شود!

حضور یک حیوان بامزه در کنار شخصیت اصلی انیمیشن های دیزنی نه تنها هیچ مشکلی ندارد، بلکه می‌تواند لحظاتی کمیک و بامزه خلق کند. اژدهای مولان که موشو نام داشت، یکی از بهترین حیوانات همراه شخصیت‌های اصلی است که محبوب طرفداران است و در ساختن لحظاتی بامزه، عملکردی بسیار خوب داشت.

انیمیشن دیزنی

دیزنی مدتی است به استفاده از حیوانات همراه شخصیت‌های اصلی علاقه به شدت زیادی پیدا کرده که احتمالا دلیلش سود بالای فروش عروسک‌های مربوط به این حیوانات است. دیدن حیوانات بامزه دیزنی در برخی از فیلم‌ها لذت‌بخش است اما این که دیزنی تقریبا در تمام انیمیشن‌هایش از یک خوک، ایگوانا و … به عنوان حیوان همراه شخصیت اصلی استفاده می‌کند واقعا یک کلیشه اعصاب‌خردکن است و بهتر است دیزنی دیگر بیخیال دوشیدن این حیوانات بیچاره شود!

عشق در نگاه اول دیگر جذابیتی ندارد!

اگر بگوییم دیزنی دهه‌ها با استفاده از ایده عشق در نگاه اول توانسته امپراطوری‌اش را گسترش دهد اغراق نکرده‌ایم. این ایده شاید چندین دهه مخاطبان را راضی نگه می‌داشت اما حالا استفاده دیزنی از این ایده، فقط و فقط می‌تواند ارزش فیلم‌هایش را پایین بیاورد. با این که این کلیشه بیشتر در انیمیشن‌های کلاسیک دیزنی مانند تارزان پیدا می‌شد اما حتی در قرن بیست و یکم نیز دیزنی از این ایده در فیلم‌هایی مانند وال-ای و ماشین‌ها استفاده کرده است.

تارزان

این ایده به اندازه سینما قدمت دارد اما استفاده بیش از حد این کلیشه، بیشتر ‌نشان‌دهنده تنبلی نویسندگان است تا استفاده از یک روش موفق در پیشبرد داستان. ماجراهای عاشقانه پیچیده‌تر که فقط و فقط بر پایه ویژگی‌های ظاهری نیستند می‌توانند برای مخاطب امروزی جذاب‌تر باشد. البته این موضوع را هم نباید فراموش کنیم که مخاطب اصلی بسیاری از فیلم‌های دیزنی کودکان هستند و شاید ماجراهای عاشقانه پیچیده، برای آن‌ها جذابیت زیادی نداشته باشد.

همه خوب یا بد مطلق نیستند؛ خاکستری هم وجود دارد!

دیزنی پر از شخصیت‌های دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیز است و این، یکی از بزرگ‌ترین مشکلات انیمیشن‌های این غول هالیوودی است. ما انتظار نداریم دیزنی انیمیشن‌هایش را پر از پروتاگونیست‌های خاکستری کند که در سینمای دهه هفتاد آمریکا و پس از شروع جنگ ویتنام در بسیاری از فیلم‌ها شاهدشان بودیم اما دیدن کاراکترهای تک‌بعدی که برچسب «خوب» یا «بد» روی آن‌ها می‌خورد، واقعا خسته‌کننده شده است.

کلیشه های دیزنی

دیدن پیروزی خیر بر شر، اکثرا جذاب است اما اگر دیزنی می‌توانست در کنار شخصیت‌های کاملا سیاه یا سفید، از شخصیت‌های خاکستری هم استفاده کند شاهد انیمیشن‌های جذاب‌تری خواهیم بود.

شاید بسیاری از مخاطبان امروزی سینما ترجیح دهند خوبی و بعدی برای آن‌ها از پیش تعریف شده باشد اما زمانی که اعمال شخصیت‌ها در ذهن بیننده مورد سوال قرار بگیرد و به جای استودیو سازنده فیلم، این ما باشیم که روی شخصیت‌ها برچسب می‌زنیم، ارزش آن‌ها بیشتر می‌شود.

شخصیت‌هایی مانند مادر گاتل (راپونزل) یا اسکار (شیرشاه)، ویلین‌‌های خوبی هستند اما اگر انگیزه‌های اصلی آن‌ها (مثل جوانی یا قدرت بی‌حد و حصر) را بگیریم، هیچ چیزی از شخصیت باقی نمی‌ماند! ویلین‌های دیزنی معمولا طوری طراحی می‌شوند که هیچ کس نمی‌تواند با آن‌ها همزادپنداری کند و این مورد که به یکی از بزرگ‌ترین کلیسه‌های دیزنی تبدیل شده، باید هر چه سریع‌تر از بین برود.

بد بودن زشت‌ها و خوب بودن قشنگ‌ها یک کلیشه توهین‌آمیز است!

در بسیاری از انیمیشن‌های دیزنی، پروتاگونیست‌ها و شخصیت‌های مثبت به شدت زیبا هستند و هیچ ایرادی در ظاهر آن‌ها وجود ندارد. زیبایی شخصیت‌های مثبت دنیای دیزنی، با ویژگی‌های ظاهری‌ جذابشان می‌خواهند زیبایی‌های درون خود را به نمایش بگذارند و در عین حال شخصیت‌های منفی، معمولا ظاهر زشتی دارند. این مورد نه تنها یکی از کلیشه های تاریخ گذشته دیزنی است، بلکه باعث به وجود آمدن استانداردهای زیبایی غلطی نیز شده است که می‌تواند برای کودکان و مخصوصا دختران خردسال که جزو مخاطبان اصلی انیمیشن‌های دیزنی هستند نیز مشکل‌ساز باشد.

کلیشه های دیزنی

این کلیشه دیزنی در واقعیت هیچ درس مهمی را به کودکان نمی‌دهد و با جهانی که کودکان قرار است با آن سر و کله بزنند متفاوت است. با توجه به همین مورد، بهتر است ماجراهای امبر هرد که یکی از زیباترین بازیگران هالیوود است و بلاهایی که سر جانی دپ آورد را فراموش نکنیم!

شخصیت‌های مردی که پرنسس‌های دیزنی عاشقشان می‌شوند از یک تکه مقوا هم تک‌بعدی‌تر هستند!

همان طور که پیش از این هم گفتیم، مخاطبان اصلی دیزنی کودکان هستند اما چندین دهه استفاده از شخصیت‌های مردی که شخصیتی تک‌بعدی دارند و پرنسس عاشق آن‌ها می‌شود به بهانه ساده شدن داستان برای کودکان، اصلا منطقی نیست.

در کنار کودکان، بسیاری از انیمیشن های عاشقانه دیزنی مخاطبانی بزرگسال دارند که به دنبال داستان‌های جذاب‌تری مانند تبدیل شدن دو دشمن به عاشق و معشوق، کش و قوس‌های روابط (چیزی شبیه ماجرای راس و ریچل در سریال دوستان)،‌ شخصیت‌های چندبعدی و … هستند که در کمتر انیمیشن دیزنی شاهدش هستیم.

پرینس اریک

نه تنها دیزنی سراغ استفاده از این عناصر داستانی نمی‌رود، بلکه مدت‌ها است در فیلم‌های دیزنی، شخصیت مذکری که پروتاگونیست مونث داستان عاشقش می‌شود یک مرد جذاب، با یک فک زیبا و بدون نقص و ویژگی‌های رفتاری مانند سر به زیری است و ماجرا ادامه پیدا می‌کند!

پرینس اریک از فیلم The Little Mermaid یا پرینس فلیپ از فیلم زیبای خفته، مثال‌هایی برجسته از این کلیشه دیزنی هستند. دیزنی به مردهای عاشق بهتری نیاز دارند تا بتوانند بار عاطفی داستان را بیشتر کنند و فقط و فقط به زیبایی و سر به زیری محدود نشوند.

ماجرای گیر افتادن پرنسس‌های دیزنی در مخمصه دیگر خریدار ندارد!

اگر فکر می‌کنید از پرنسس‌های خسته‌کننده دیزنی، مورد تاریخ‌گذشته دیگری وجود ندارد سخت در اشتباه هستید! دیزنی تاریخ خود را با استفاده از ماجراهای گیر افتادن پرنسس در شرایطی سخت به وجود آورده، ماجراهایی مانند گیر افتادن در شرایطی سخت مانند یک قلعه و انتظار برای شخصیت مرد داستان برای نجات او، دیگر برای مخاطب امروزی جذاب نیست و دیزنی باید فکری به حال این کلیشه کند.

با توجه به مسیری که هالیوود در حال طی کردن آن است، دیگر کمتر شاهد پرنسس‌های بیچاره دیزنی هستیم و حالا شخصیت‌های زن قدرتمندی مانند موانا،‌ مسیر سرنوشت خودشان را به تعیین می‌کنند و دیگر خبری از پرنسس‌های خسته‌کننده قدیمی دیزنی نیست.

دیزنی

نجات دختر بی‌دفاعی که هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید توسط هرکول یا سفیدبرفی که هیچ انگیزه جذابی ندارد و چشم‌انتظار پرنس نشسته، دیگر کاربردی نیستند و خوشبختانه این طور به نظر می‌رسد که دیزنی هم برنامه‌ای برای استفاده دوباره از این کلیشه ندارد.

همیشه آخرش خوب نیست!

همه ما وقتی حالمان خوب نیست می‌خواهیم فیلم‌هایی را ببینیم در که در آخرش، همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود و کاراکترها عاقبت به خیر می‌شوند. هر چند این فیلم‌ها وایب خوبی دارند اما دیزنی در این مورد زیاده‌روی کرده و مثل سریال‌های شبکه دو، همه ما می‌دانیم قرار است شخصیت‌های مثبت پیروز شوند و عاقبت خوبی داشته باشند!

با این حال واقعیت این است حتی زمانی که عاشق و معشوق‌های دیزنی به هم می‌رسند و دست در دست هم در افق محو می‌شوند، مشکلات زیادی در انتظارشان است که دیزنی هیچ علاقه‌ای به نشان دادن آن‌ها ندارد. هر چه باشد، در بیشتر ماجراهای عاشقانه، فیلم در زمان رسیدن عاشق و معشوق به یکدیگر تمام می‌شود و مشکلات آینده آن‌ها را نشان نمی‌دهد!

کلیشه دیزنی

ما از دیزنی توقع نداریم فیلم‌هایش را با پایانی مانند فیلم Se7en یا سویینی تاد تمام کند اما این که در تمام فیلم‌های دیزنی همه مشکلات حل می‌شوند و شرایط پیچیده‌ای برای شخصیت‌ها باقی نمی‌ماند، به کلیشه خسته‌کننده‌ای تبدیل شده است.

شوخی‌ها فقط یک بار بامزه‌اند؛ چندبار می‌خواهید از یک شوخی خنده بگیرید؟

وقتی یک شوخی بامزه از آب در می‌آید، استفاده چندباره از آن ساده‌ترین کاری است که یک نویسنده تنبل می‌تواند انجام دهد. بسیاری از فیلم‌های جدید دیزنی، تم کمدی‌تری در مقایسه با گذشته دارند و در هر فیلم می‌توانیم صحنه‌های بامزه زیادی را ببینیم. اما گاهی دیزنی در استفاده از یک شوخی مشخص زیاده‌روی می‌کند و روی اعصاب بیننده راه می‌رود. این مورد در فیلم‌هایی مانند Inside Out کاملا قابل مشاهده است.

اینساید اوت

بهتر است دیزنی برای این کلیشه تکراری فکری کند. استفاده از یک جوک یا شوخی، یک یا دو بار قابل قبول است اما وقتی در طول یک سکانس یا بدتر، در طول فیلم شاهد تکرار یک شوخی باشیم، تنها می‌توانیم به تنبلی نویسندگان دیزنی پی ببریم.

وقتی عشق به Deus Ex Machina تبدیل می‌شود!

منظور ما از Deus Ex Machina فیلم یا بازی با این نام نیست، بلکه با مفهوم ادبی کار داریم که از دوران یونان باستان وجود داشته و با گذشت چندین و چند قرن، همچنان یکی از بزرگ‌ترین مشکلات درام در جهان است.

کلیشه های دیزنی

دانشنامه معتبر بریتانیکا این مفهوم را به این شکل توصیف کرده است:

شخص یا چیزی که به طور ناگهانی و غیرمنتظره در موقعیتی ظاهر می‌شود یا وارد موقعیتی می‌شود و راه حلی مصنوعی یا ساختگی برای یک مشکل ظاهراً حل نشدنی ارائه می‌دهد.

متفکران بزرگی مانند ارسطو، چندین قرن قبل از به وجود آمدن دیزنی، از این مفهوم و حضورش در دنیای درام نالان بودند و حالا در قرن بیست و یکم، همچنان یکی از بزرگ‌ترین غول‌های هالیوود درگیر این مشکل است. در فیلم‌های دیزنی، گاهی عشق، نقش این امداد غیبی را بازی می‌کند و مشکلاتی که هیچ راهی برای حل کردنشان وجود ندارد یا حل می‌کند.

در بسیاری از فیلم‌های این کمپانی، بوسه معشوق، پیدا شدن یا آشنا شدنش با شخصیتی دیگر باعث می‌شود به طوری معجزه‌آسا همه مشکلات حل شود! باز هم باید یادآوری کنیم که ما می‌دانیم مخاطب اصلی دیزنی کودکان هستند اما کودکان امروزی هم دیگر از این ایده تکراری خسته شده‌اند و ترجیح می‌دهند داستان با شخصیت‌پردازی و منطق به یک جمع‌بندی برسد.

نظر شما درباره کلیشه های دیزنی چیست؟‌ کدام یک از این کلیشه‌ها برای شما اعصاب‌خردکن یا تکراری بودند؟ نظر خود را با گجت نیوز و کاربرانش به اشتراک بگذارید.