10 فیلم موفق در تاریخ سینما وجود دارد که اگر فقط چند دقیقه زودتر تمام میشدند؛ شاید با یک شاهکار روبه رو میشدیم.
در سینما فیلمهای بسیاری وجود دارد که اگر فقط دو یا یک صحنه زودتر تمام میشدند، شاید هرگز با یک پایانبندی غلط مواجه نمیشدیم و حتی برداشتمان را از کل فیلم تغییر نمیداد. نقطهی پایانی تعدادی از فیلمها چنان اشتباه انتخاب شدهاند که گاهی مخاطب را کاملا شوکه میکنند، و این درست زمانی بیشتر گیج کننده میشود که تا قبل از لحظه پایانی ما گمان میکردیم که بدون شک درحال تماشای یک شاهکار تمام عیار سینمایی هستیم.
در این مطلب قصد داریم به 10 فیلم مهم اشاره کنیم که اگر فقط 5 دقیقه زودتر تمام یا کمی دچار تغییر میشدند، میتوانستند پایان بندی بهتر و ماندگارتری داشته باشند.
یک پایان بندی خوب تا چه اندازه در فیلم مهم است؟
پایانبندی خوب در آثار سینمایی میتواند چنان تاثیرگذار باشد که تا ابد در ذهن مخاطب باقی بماند و به عبارتی یک فیلم شاهکار تا حد بسیاری مدیون پایانبندی خوب است. اما گاهی ممکن است انتخاب یک پایانبندی اشتباه، تاثیر گذاری کل فیلم را به یکباره خراب کند. طولانی شدن بیش از حد فیلم، اطلاعات غیر ضروری و توضیحات اضافی از ویژگیهایی هستند که قالبا نمیگذارد یک فیلم پایان درخشانی داشته باشد.
فیلم سازان همواره تلاش کردهاند که با استفاده از جادوی یک پایانبندی خوب، اثر خود را تا ابد در ذهن مخاطبان ماندگار و آن را به یک شاهکار ابدی تبدیل کنند، پس چند دقیقهی پایانی فیلم همیشه از کل اثر برای آنها مهمتر بوده است.
وحشیها – Savages
فیلم وحشیها یک فیلم جنایی و مهیج بر اساس رمانی به همین نام نوشته دان وینسلو است. این فیلم از آثار مهم الیور استون به شمار میرود که از زمان انتشار خود تا به الان مورد واکنشهای دو قطبی زیادی از سوی مخاطبین و منتقدین قرار گرفته است. عدهای از منتقدین آن را تحسین و در مقابل بسیاری هم آن را خسته کننده توصیف کردهاند.
داستان فیلم دربارهی دو بردار قاچاقچی مواد مخدر به نامهای چو و بن است که هردو به یک دختر به نام اوفیا علاقه دارند که باهم در زمینهی مواد مخدر هم نیز همکاری میکنند. یکی از باندهای مشهور قاچاق در مکزیک باعث دردسر و تهدیدهایی برای آنها میشود. آنها اوفیا را گروگان میگیرند و حالا چو و بن برای نجات دادن معشوقشان باید شرطهایی را قبول کنند.
این فیلم از ترفند و سبک کلاسیک همه چه فقط یک رویا بود، استفاده می کند و همین امر دو پایان بندی متفاوت به فیلم بخشیده که چندان برای مخاطبان خوشایند نبوده است. در جایی از فیلم بن تیر میخورد و همین باعث مرگش میشود و ناگهان اوفیا از خواب بیدار میشود و به ما نشان میدهد که همه چه یک خواب و رویا بوده است. بعد از این صحنه که خیلیها باور دارند همین باید به عنوان صحنهی پایانی فیلم انتخاب میشد، ما میبینیم که همچنان فیلم ادامه پیدا میکند و یک پایان غمانگیز تبدیل به یک پایان خوش میشود.
لینکلن – Lincoln
فیلم لینکن دربارهی زندگی نامهی آبراهام لینکلن محبوبترین رئیس جمهور ایالت متحدهی آمریکا با بازی دنیل دی لوئیس است. این فیلم که 4 ماه پایانی زندگی لینکلن را به نمایش میگذارد، به ما نشان میدهد که چگونه این شخصیت توانسته قانون بردهداری در کشور آمریکا را از طریق به تصویب رساندن سیزدهمین اصلاحیهی قانون اساسی توسط مجلس نمایندگان و اعمال سیاستهای جدید لغو کند.
این فیلم توسط استیون اسپیلبرگ با همکاری شریکاش تونی کوشنر و با اقتباسی از رمان تیم رقبا در سال 2011 ساخته شد. انتظاری که همیشه مخاطبان از کارگردان های بزرگ دارند، ساخت یک فیلم شاهکار و تمام عیار است. لینکلن با این که اسم کارگردان بزرگی مانند اسپیلبرگ را با خود یدک میکشد اما نقطهی پایانیاش مورد انتقادهای بسیاری قرار گرفته است. در واقع خیلی از مخاطبان انتظار داشتند که نقطهی پایانی فیلم همان صحنهی ترور لیکلن باشد. بدون شک افراد زیادی در جهان هستند که با زندگینامهی لینکلن تا حدی آشنا هستند، پس شاید نیازی نبوده که تمام جزئیات پس از مرگ او به نمایش در بیاید.
لوسی – Lucy
لوسی یک فیلم علمی و تخیلی به شمار میرود که بر اساس یک فرضیهی اثبات نشدهای ساخته شده است که میگوید؛ انسانها فقط میتوانند از 10% مغز خود استفاده کنند. بیشتر تمرکز فیلم روی یک دختر دانشجوی آمریکایی به نام لوسی است که در تایوان زندگی میکند. لوسی توسط دوستپسرش فریب میخورد و یک مادهی با ارزش درون شکماش جاسازی میشود. اما ناگهان طی یک اتفاق مقداری از این مواد درون بدن او آزاد شده و قدرت مغزاش را افزایش میدهد که درواقع با این عملکرد جدید، توانایی تله پاتی و سفر ذهنی در زمان را به دست میآورد. در نهایت قدرت مغز لوسی به 100% میرسد و به یک ابر کامپیوتر تبدیل میشود. در صحنهی آخر فیلم او بعد از نامرئی شدن، اعلام میکند که از این به بعد همهجا حضور خواهد داشت.
لحظهی پایانی فیلم میتوانست به همین جا ختم شود؛ اما زمانی که لوسی تمام دانش خود را که روی یک فلش قرار داده و در اختیار دانشمندی به نام ساموئل میگذارد، باعث ایجاد یک تضاد و دوگانگی در فیلم میشود، زیرا این صحنه قدرت و نامیرا بودن لوسی را زیر سئوال میبرد. لوسی از آن دست آثار اخیری به شمار میرود که نقطهی پایانی اشتباهاش او را از یک فیلم شاهکار بسیار دور کرده است.
هوش مصنوعی – A.I. Artificial Intelligence
فیلم هوش مصنوعی داستان یک ربات پیشرفته به نام دیوید است که میتواند احساس عشق را به خوبی درک و دریافت کند. مونیکا و هنری دو شخصیت اصلی دیگر فیلم، برای این که بدانند این ویژگی در دیوید به درستی کار میکند یا نه، مدتی آن را در کنار خود نگه میدارند. مونیکا در ابتدا به خاطر بیماری پسرش و مراقبت از او به راحتی دیوید را نپذیرفته بود. اما در ادامهی داستان ارتباط بین آنها بهتر میشود و این صمیمیت باعث فعال شدن قابلیتهای احساسی در دیوید شده و حالا دیگر مانند یک کودک واقعی رفتار میکند. همه چه به یکباره با بهتر شدن حال پسر مونیکا تغییر میکند. او که پذیرای عضو جدید خانواده نیست، شرایطی را ایجاد میکند که والدینش تصور کنند دیوید بسیار خطرناک است. مونیکا دیوید را به آزمایشگاه بر میگرداند که نابودش کند، ولی از انجام این کار منصرف شده و او را در جنگل رها میکند.
داستان این فیلم الهام گرفته شده از قصهی پینوکیو بوده و ما ادامهی فیلم را با برداشتی تخیلی از محتوای همان داستان میبینیم. دیوید به جستجوی پری آبی میرود بلکه بتواند او را تبدیل به یک انسان واقعی کند و بالاخره موفق به پیدا کردنش میشود، ولی درست زمانی که به او میرسد درگیر یک سانحه شده و در دوپارگی امید و نامیدی قرار میگیرد. این تعلیق میتوانست پایان درخشانی برای این فیلم شاهکار باشد، اما اسپیلبرگ تصمیم میگیرد چند صحنهی پایانی را با یک امید فانتزی تمام کند.
کد منبع – Source Code
کد منبع یک فیلم علمی تخیلی است و کلیت جهان اثر و اتفاقات آن بر مبنای سفر در زمان روایت میشود. انفجاری در قطار توسط مجرمی رقم میخورد. پلیس شکی ندارد که این اتفاق توسط همین فرد در جایی دیگر تکرار خواهد شد. پلیس از کیتی که قابلیت سفر در زمان دارد، برای شناسایی مجرم استفاده میکند و به همین خاطر آنها یک سرباز قدیمی و مرده را به نام کالتر در بدن فرد دیگری به گذشته میفرستند. کاپیتان کالتر به طور اتفاقی در قطار کنار همسفر خود که در واقع به او علاقهمند است از خواب بیدار میشود و بلافاصله از طریق صحبت با دکتر گودوین (سازنده کیت) در جریان ماموریت پیشرویش قرار میگیرد. در نزدیکی پایان فیلم او درخواست میکند که 8 دقیقه بعد از عملیات زمان را متوقف کنند تا بتواند معشوق خود را ببوسد. این بوسه میتوانست پایان زیبایی باشد و آیندهی او را در زمان گذشته، تبدیل به معمای جالبی بکند. اما فیلم با حضورکالتر در زمان حال و زندگی کردن با بدن همان شخصی که هیچ اطلاعی از هویتاش ندارد ادامه پیدا میکند و همچنین پرسشهای بیجواب بسیاری سایهی تاریکی بر پایان غیر قابل درک فیلم میاندازد.
هری پاتر و یادگاران مرگ: قسمت دوم – Harry Potter and the Deathly Hallows: Part 2
این فیلم آخرین قسمت از سری فیلمهای محبوب هری پاتر است. سازندگان قسمت آخر این اثر پر مخاطب تمام سعی خود را کردهاند به قصهی پایانی که در کتاب شرح داده شده است، وفادار باشند. خیلی از منتقدین انتخاب پایان فیلم را بزرگترین اشتباه دانستهاند، زیرا پایان بندی خود کتاب جی کی رولینگ هم با نقدهای بسیاری مواجه شده بود.
پس از پیروزی هری بر ولدمورت، فیلم میتوانست بدون ادامهی اضافیای در همینجا یا با جمع شدن دوستاناش در کنار هم تمام شود. ولی ادامهی داستان آیندهی شخصیتها را در 19 سال بعد به تصویر میکشد، جایی که هری با جنی ویزلی ازدواج کرده و بچه دار شدهاند و کل این لحظه عجیب به نظر میرسد زیرا هیچ بازیگری نمیتواند دههی 30 زندگی خود را بسازد. برخلاف انتظارها این مجموعهی پرطرفدار پایان شاهکاری نداشته است.
شماره 10 خیابان کلاورفیلد – Cloverfield Lane 10
فیلم شماره 10 خیابان کلاروفیلد یک اثر ترسناک است که در بتن اصلی روایت آن، قصه گویی آرامی وجود دارد. این فیلم راوی داستان یک دختر به نام میشل بوده که حین رانندگی در روستای لوئیزیانا توسط مردی به نام هاواردا دزدیده و در یک اتاق حبس میشود. مرد رباینده دلیل این کار را برای محافظت از دختر دربرابر بیگانگانی که به شهر حمله کردهاند، شرح میدهد. میشل که کاملا به هاروارد اعتماد ندارد اما برای محافظت از خود تاحدی این قضیه را پذیرفته و در خانه میماند. در نهایت او متوجه میشود که هاواراد سالها قبل یک دختر بچه را به اسارت گرفته است و حالا او بعد از فهمیدن این مسئله از خانه فرار میکند. میشل در بیرون خانه، مقابل حقیقیتی که هاروارد به او گفته بود قرار میگیرد. از اینجای داستان میشل به مبارزه با موجودات بیگانه میپردازد که پیروزیاش بر آنها او را تبدیل به یک قهرمان میکند. لحن نقطهی پایانی فیلم همخوانی درستی با سکانسهای قبلتر خود ندارد و چنین بنظر میرسد که دو قصهی مجزا، در قالب یک فیلم روایت میشود و گویی کارگردان به عمد اثر قابل قبولش را از یک فیلم شاهکار شدن دور میکند.
شکافته – Split
شکافته یک فیلم در ژانر وحشت روانشناختی و از شاهکارهای اخیر محسوب میشود. داستان فیلم حول محور یک شخصیتی روانپریش به نام کوئین است که از اختلال شخصیتی تجزیه هویت رنج میبرد. کوئین 24 شخصیت متفاوت دارد که هربار درگیر یکی از این آنها شده و اختیارش را به طور کامل از دست میدهد. یکی از این شخصیتها به نام جانور به کوئین دستور میدهد که 3 دختر را برباید و هر روز آنها را شکنجه بدهد. در طی این مدت کوئین کاملا به یک هیولا تبدیل میشود و 2 نفر از جمله رواندرمانگرش را به قتل میرساند. کیسی که تنها بازمانده از قربانیان اوست با فریاد زدن نام اصلی کوئین او را به هویت و شخصیت اصلیاش برمیگرداند. کوئین از کیسی میخواهد که او را بکشد تا سلطنت هیولاهای دروناش پایان یابد. اما کیسی این کا را انجام نداده و فرار میکند.
فیلم باید در همین جا تمام میشد. اما فیلم با چند صحنهی دیگر ادامه پیدا کرده و فضای دیگری را به جهان اثر میبخشد. هیولا دوباره درون او بیدار میشود. حالا با یک قدرت فرا انسانی که بسیار تعجب برانگیز است برای دنبال کردن کیسی از دیوارها بالا میخزد. فیلم باید قبل از این که شخصیت کوئین به ویژگیهای باورنکردنی تبدیل شود به پایان میرسید.
مه – The Mist
مه یک فیلم علمی و تخیلی و برگرفته شده از داستان کوتاهی به همین نام، نوشتهی استیون کینگ است که داستانهایش توانسته الهام بخش فیلمهای شاهکار بسیاری باشد. مه داستان حملهی موجودات فرازمینی ترسناکی را به زمین روایت میکند. پس از این که هواشناسی خبر یک طوفان سهمگین را میدهد، دیوید و پسرش برای خرید وسایل لازم به بیرون شهر میروند. ناگهان مه غلیظی تمام شهر را فرا میگیرد و موجوداتی به شهر و مردم حمله میکنند. آنها که همرا با عدهای دیگر از شهروندان در یک فروشگاه زندانی میشوند و اکنون تمام جهان مقابلشان تبدیل به یک وحشت بزرگ شده و نجات از آن ساده نخواهد بود.
دیوید که درمیابد همسرش را در این اتفاق از دست داده، همراه با پسرش تصمیم میگیرند که مردم شهر را نجات بدهند. اما موفق به انجام این کار نشده و نهایتا جایی که دیوید تصمیم میگیرد پسر و همراهانش را بکشد و بعد خود را خلاص کند، نیروهای ارتش ظاهر شده و به او اعلام میکنند که اوضاع آرام شده است. شاید این یکی از شوکه برانگیزترین پایانهای سینمایی محسوب میشود. همانجایی که مخاطب این اتفاق و پایان تراژیک را میپذیرد؛ اما ناگهان با پایانی دیگر روبه رو شده که شاید تا سال ها در ذهناش باقی بماند. همچنین این پرسش به وجود میآید که چرا باید یک پایان قابل قبول به یک پایان عجیب تبدیل شود.
روانی – Psycho
بدون شک روانی یک فیلم شاهکار در ژانر وحشت و از بهترینهای سینمای کلاسیک به شمار میرود. این فیلم راوی داستان زنی جوان است که پس از یک سرقت و گریختن از آن، تصمیم میگیرد شب را در هتل بین راهی سپری کند. اما ناگهان زن جوان در هتل به قتل میرسد. مالک هتل فردی به نام نورمن بیتس است. نورمن سالها با یک اختلال روانی در کنار مادرش که در طول فیلم به عنوان یک شخصیت واقعی معرفی میشود، زندگی میکند. در نهایت ما متوجه میشویم که نورمن با مومیایی مادرش زندگی میکند و با پوشیدن لباسهای مادرش و شبیه شدن به شخصیت او دیگران را به قتل میرساند.
همهی این ویژگیها به تنهایی وحشت خوبی را به مخاطب انتقال میدهد و درواقع سکانس پایانی که نورمن در زندان است به خوبی داستان را برای ما آشکار میکند. اما هیچکاک فیلم را با یک مونولوگ طولانی از روانپزشکی که وضعیت نورمن را ارزیابی کرده ادامه میدهد و این کار باعث تغییر ریتم کل فیلم شده است.