عکاسی با پاراگلایدر

ثبت ویدیو و تصاویری نفس گیر از طبیعت زیبای پاییزی در ارتفاع 1.5 کیلومتری با پاراگلایدر

اکثر عکاسان برای ثبت عکس‌های هوایی از پهپاد استفاده می‌کنند؛ اما این گاهی اوقات کافی نیست. گاهی اوقات لازم است خودتان مانند یک عقاب اوج بگیرید و عکاسی با پاراگلایدر را تجربه کنید.

همیشه زیبایی خاصی در عکس‌های هوایی نهفته است و اکثراً این عکس‌ها توسط پهپادها ثبت می‌شوند؛ اما چه می‌شود اگر خودتان دوربین به دست در اوج 1.5 کیلومتری از زمین اقدام به عکاسی کنید. چه لذتی بیشتر از این برای یک عکاس وجود دارد که علاوه بر پرواز در آسمان‌ها بتواند عکاسی با پاراگلایدر را نیز تجربه کند. اگر این موضوع برای شما جذاب است، اجازه دهید داستان زندگی «برنارد چن» یک عکاس و پاراگلایدر سوار حرفه‌ای را با شما به اشتراک بگذاریم. با گجت نیوز همراه باشید.

برنارد چن در اوج دوران جنگ در ویتنام به دنیا آمد و در بین دو برادر و یک خواهر کوچیک‌ترین عضو خانواده است. وقتی پدر خانواده در جنگ جانش را از دست داد، مراقبت  از خانواده برای مادرش بسیار دشوار بود. عموی چن، که در ارتش ویتنام جنوبی یک کاپیتان بود، از مادر خواست تا فرزندانش را به آمریکا بفرستد؛ بنابراین در سال 1975 و در سن 5 سالگی، برنارد چن به همراه خواهر و برادرش سوار بر هواپیما شهر سایگون را به مقصد آمریکا ترک کردند.

هنگامی که آن‌ها به آمریکا آمدند توسط خانواده جدیدی در کالیفورنیا به فرزند خواندگی پذیرفته شدند. متاسفانه این شروعی بر شانس خوب زندگی برنارد نبوده و سرگذشت بد همچنان ادامه دارد. خانواده جدید چن به مزرعه‌ای در آرکانزاس نقل مکان کردند. چن در مصاحبه‌ای که داشت با صراحت و شجاعانه اعلام کرد که در مزرعه خانواده‌اش بد زبان بوده و توهین می‌کردند. مادر خوانده وی یک زن الکلی بود. او توضیح می‌دهد که چگونه فکر می‌کند خواهر و برادرهایش هرگز او را نبخشیده‌اند. در دل خودش، وی این تصمیم ر ا گرفت که فراموش کند.

Almost Heaven

هر دو پدر خوانده و مادر خوانده من در جنگ بودند، بنابراین من فکر می‌کنم نمی‌توانیم دیگران را قضاوت کنیم زیرا ممکن است تجربیات آن‌ها بسیار بدتر از آن چیزی باشد که ما اصلاً بتوانیم درک کنیم. هر دوی آن‌ها هم اکنون فوت کرده‌اند، اما با توجه به اینکه در حال حاضر خودم دو فرزند دارم، هرگز نتوانستم خودم را در جایگاهی قرار دهم که بتوانم به فرزندم یا هر کودک دیگری آسیب وارد کنم.

زندگی در آرکانزاس همیشه بد نبود. پدر و مادرم دریاچه‌ها و کوه‌های زیبا را به ما نشان دادند و در حین بزرگ شدن در مزرعه، به من یاد دادند که چگونه سخت کوش باشم و هرگز تسلیم نشوم. من معتقدم همه عشق و علاقه‌ای که به فضای باز دارم از این طبیعت‌هایی که به من نشان دادند نشأت می‌گیرد.

چن در سن هفده سالگی خانه را ترک کرد و در زمانی که در دانشگاه بود با همسر آینده‌اش آشنا شد. آن‌ها در سال 1997 ازدواج کردند و از آن‌جا که خانواده همسر وی در ویریجینای شمالی زندگی می‌کردند، آنها تصمیم گرفتند در سال 2000 به ویرجینیا نقل مکان کنند. با این شروع تازه زندگی، چن رشته خود را به سمت فناوری اطلاعات تعییر داد. طولی نکشید که وی در سال 2001 توانست در مؤسسه ملی سلامت در بخش آزمایشگاه ژنومیک سرطان استخدام شود.

آن روزی که رئیسم از من درخواست کرد تا در برنامه فوتوشاپ روی یک عکس کار کنم را به یاد دارم. اون موقع پیش خود گفتم فوتوشاپ چیه اصلاً؟ بنابراین از آن لحظه به بعد وارد فوتوشاپ شدم و تا آنجایی که می‌توانستم یاد گرفتم. بعد از هشت سال کار کردن بر روی برنامه، خیلی به فوتوشاپ مسلط شدم. در سال 2004، ما میزبان زوجی، «پاتریک هورمن و ساندرا بکر»، از آلمان بودیم که روی پایان نامه دکتری خود کار می‌کردند.

پاتریک هورمن یک دوربین دیجیتال داشت و دوست داشت از بچه‌های من عکس بگیرد. او یک عکس از دختر من گرفت که واقعاً باعث حیرت من شد. در همان لحظه، من به خرید اولین دوربینم فکر کردم. از قضا در سال 2011 به آلمان رفتم و از عروسی پاتریک و ساندرا عکس گرفتم.

در ماه مارس سال 2009، من اولین دوربین خودم یعنی Nikon D700 را خریدم. وقتی دوربین به دستم رسید و آن را در دستانم نگه داشتم، بسیار شوکه شده بودم! دوربین خیلی بزرگی بود و اولین واکنش من این بود که آن را پس بدهم. خیلی برای من سخت بود که آن قطعه از تکنولوژی را در دستانم نگه دارم. بنابراین با فروشگاه ارتباط برقرار کردم و سعی داشتم که دوربین را پس بدهم؛ مرد مهربانی که در آنجا کار می‌کرد به من گفت:« چطوره که یک ماه دوربین رو پیش خودت نگه داری و اگر هنوز هم احساس الآنت رو داشتی دوربین رو پس می‌گیریم؟» الآن میشه گفت که آن مرد آغاز کننده مسیرم به سمت عکاسی بود چونکه هرگز آن دوربین را پس ندادم.

وقتی چن اولین دوربین خود را خرید، واقعاً شیفته عکاسی شده بود. وی عنوان کرد که در ابتدا از همه‌چیز عکس می‌گرفت. اون به دنبال مناظر و پرتره‌ها بود و حتی به مراسمات عروسی نیز می‌رفت. در ابتدا وی به تنهایی از مراسمات عروسی عکس می‌گرفت، اما در نهایت توسط «کلی بلکمور»، یکی از استودیوهای عکاسی آمریکا، انتخاب شد. چن آن عروسی‌هایی را که می‌رفت یک مراسم لوکس توصیف می‌کرد که بیش از دویست و پنجاه هزار دلار هزینه کل عروسی می‌شد. سرانجام چن به جایی رسیده بود که احساس می‌کرد بسیاری از کارها را خوب انجام داده اما یک کار را خیلی خوب انجام نداده است. او اشتیاق خود را از دست داده بود یا شاید همواره در جستجوی آن بود.

بنابراین، در حالی که هنوز در موسسه ملی سلامت کار می‌کرد، برنارد چن به عکاسی اصلی خود باز گشت. اشتیاق واقعی او همیشه طبیعت بود. عکاسی از منظره سرگرمی جدی او شد. در نهایت، وی حتی گروهی تشکیل داد تا در آن گروه به دیگر عکاسان آموزش دهد. با شیوع و همه‌گیری ویروس کرونا، کارگاه عکاسی وی به شکل یک وب‌سایت در آمد و بر اساس گفته‌های خودش از آن موقع تا حالا هیچ سفری نداشته‌اند.

دوربین چگونه باعث تغییر من شد؟ به طرق مختلف، توانست لایه‌های زیادی از من را آشکار کند. عکاسی من را به عنوان یک شخص شکوفا کرد و از آن حالت آرام و خجالتی که از یک خانواده بدسرپرست ناشی می‌شد، من را بیرون آورد. من نمی‌دانستم چگونه ارتباط برقرار کنم چه برسد به اینکه با احساسات مردم کنار بیایم. گاهی اوقات، وقتی نمی‌دانم چگونه با مسائل برخورد کنم خودم رو یه آدم منزوی در می‌یابم. مردم فکر می‌کنند من ناراحت بودم، اما واقعیت این است که من در حال التیام یافتن از آسیبی که ناخودآگاه در خود دارم بودم.

من معتقدم که من علاقه زیادی به طبیعت دارم زیرا آرام و دلنشین است و من می‌توانم بدون اینکه کسی در کنارم باشد خودم باشم. در طول این سال‌ها، عکاسی به من کمک کرد تا به عنوان یک فرد بالغ رشد کنم و به من فرصت‌هایی داد که هرگز فکر نمی‌کردم این فرصت‌ها نصیب من شود. هرگز فکر نمی‌کردم روزی بتوانم جلوی صد نفر بایستم و کارهایم را به صورت شفاهی به اشتراک بگذارم. ارائه سمینارها برای من یک رویداد تغییر دهنده زندگی بود. من به خودم اطمینان پیدا کردم، چیزی که در بزرگسالی هرگز نداشتم.

قبل از اینکه یک دوربین در دست بگیرم، می‌توانستم روی تمام جاهایی که بودم حساب کنم. در حال حاضر، من بسیار خوشحالم که شاهد مکان‌های زیبا در این سیاره بوده‌ام، و در طول این راه ، با افراد خوب بسیاری و برخی از دوستان خوب آشنا شدم.

بنابراین، حالا که فهمیده‌اید برنارد چن اهل کجا بوده و چه داستانی داشته است، اجازه دهید با شما در میان بگذاریم که او در حال حاضر کجاست و آخرین دستاوردش چه بوده است.

اگر تاکنون اسم این منطقه را نشنیده‌اید، طبیعت «دالی سادز» (Dolly Sods) یکی از طبیعت وحش رسمی ایالات متحده در کوه‌های آلگنی است. این طبیعت که در ویریجنیای غربی واقع شده است فلات پر ارتفاعی‌ست که قسمت هایی از آن به ارتفاع 4700 فوت می‌رسد. هر ساله در فصل پاییز فلات دالی سادز تبدیل به یک طبیعت زیبا و رنگی می‌شود. برای برنارد چن این منطقه مانند بهشت می‌ماند و گفته به آنجا دلبستگی عاطفی و علاقه زیادی دارد. او اغلب از این مکان آرام دیدن می‌کند و می‌توان گفت این منطقه جایگاه ویژه‌ای در قلب برنارد دارد.

به عنوان یک عکاس، ما دوست داریم خودمان را برای یافتن و خلق ترکیبات جدید به چالش بکشیم. این بدین معناست که باید در ارتفاعات کم و زیاد حضور داشته باشیم که دقیقاً همان کاری بود که من کردم. این چالش خلاقانه من را وادار کرد تا اولین پهپادم را در سال 2012 بخرم. وقتی اولین نمای هوایی خود را از طریق یک پهپاد دیدم، شگفت زده شدم. از آن زمان، من همیشه دلم می‌خواست این تجربه عکاسی در ارتفاعات و هوا را داشته باشم.

من عاشق ساختن ویدیو هستم! خوشم میاد که به کار روایت و موزیک اضافه کنم تا تونسته باشم یه داستان خلق کنم. زمانی به ویدیو علاقه پیدا کردم که وقتی با عکس‌های ثابتم می‌آمدم خانه، نمی‌توانستم حس و حال آن لحظه را به مردم منتقل کنم. بسیاری از مردم از من تشکر کرده‌اند که به آن‌ها فرصتی دادم تا مناظر زیبایی را ببینند که هرگز با چشم خودشان ممکن نبود ببینند. این امر من را تشویق کرد که همچنان به ساخت ویدیو ادامه دهم و به آن‌ها جلوه‌ای ببخشم تا زنده باشند.

برنارد چن رویای این را داشت تا بر فراز منطقه دالی سادز پرواز کند؛ بنابراین در نوامبر سال 2020 آموزش سوار بر پاراگلایدر را آغاز کرد. وی در فصل‌های زمستان، بهار و تابستان ساعات زیادی را به تمرین پرداخت تا بتواند تجربه کسب کند، زیرا به دلیل خطرناک بودن پرواز بر فراز منطقه دالی سادز وی نیازمند به کسب مهارت بود. او توصیف کرد که مراحل اوج گرفتن و فرود آمدن از دشوارترین و پیچیده‌ترین مراحل است. پس از حدود بیست تمرین پرواز وی بالاخره توانست در هنگام پرواز اقدام به فیلمبرداری و عکاسی کند.

آن شبی که فردایش قرار بود برنارد اقدام به عکاسی با پاراگلایدر در بر فراز دالی سادز بکند، خواب به چشم‌هایش نمی‌آمد. برای انجام این کار همه چیز باید و بی نقص و عالی می‌بود. از آب و هوا و وزش که مهم‌ترین عامل بود گرفته تا نحوه عکاسی وی. آب و هوا و وزش باد می‌توانست برای برنارد حتی کشنده باشد اما پیش‌بینی وضعیت آب و هوایی خبر از یک هوای عالی را می‌داد. یکی دیگر از دغدغه‌های وی این بود که هنگام پرواز امکان بازبینی عکس‌ها را نداشت. با همه این گفته‌ها و بعد از ده ماه تمرین، برنارد بالاخره در ارتفاع تقریباً پنج هزار فوتی به پرواز در آمد.

امیدواریم این داستان زندگی برنارد چن و تلاش برای رسیدن به رویاهاش، شما را تشویق کند که برای رسیدن به رویاهایتان تلاش کنید. مهم نیست که از کجا آمده‌اید و چه سختی‌هایی را تحمل کرده‌اید، هر رویایی که دارید چه بزرگ چه کوچک برای رسیدن به آن تلاش کنید. برنامه بعدی برنارد چن این است تا در کشور ایسلند پرواز کند و یک عکاسی با پاراگلایدر دیگر را انجام دهد. وقتی به یکی از هدف‌های خود رسیدید هدفی بزرگتر و بهتر را دنبال کنید. با صبر، اراده و سخت کوشی، بسیاری از چیزها ممکن است.